اشاره: آرمانگرایی واقعبینانه رویکردی به مقتضای عقل و دین است که از تحلیل سیاسی و حکومتداری گرفته تا اخلاق تشکلی و تربیت خانوادگی میتوان برای آن مصادیقی پیدا کرد. آرمانگرایی واقعبینانه یک اصل کلی است که با مشتقاتش در موضوعات و مقولات مختلفی دیده میشود و بهخصوص در بیان علی علیهالسلام در نهجالبلاغه و در سیره ایشان بسیار پررنگ و برجسته به نظر میرسد. در این سلسله مباحث، حجتالاسلام و المسلمین نظافت با مرور ترتیبی و اقتباسی بر نهجالبلاغه، به برخی از معناها و مقتضیات و نیز ریشهها، شاخهها و میوههای این امر میپردازند.
متن زیر پیاده شده جلسه اول از درسگفتارهای استاد حجتالاسلام و المسلمین نظافت در ارتباط با آرمانگرایی واقعبینانه است که در همایشی به این نام ارائه شده است.
***
برای بررسی مستندات آرمانخواهی واقعبینانه بهتر است از دوران امیرالمومنین شروع کنیم؛ چون وضعیت فعلی جامعه بیشتر شبیه زمان امیرالمومنین است تا زمان پیغمبر. طبیعی است که هراندازه مقبولیت یک فرد کمتر باشد، به همان اندازه کارش مشکلتر خواهد بود. حتا در مورد جایگزینی یک عالم بعد از درگذشت یک عالم دیگر نیز همین امر صادق است. اذا مات العالم الفقیه، ثلم فی الاسلام ثلمه لا یصدّها شیئی. وقتی عالم جدید میخواهد جای عالم فقید را بگیرد، بارها روی دوش او هست اما در نگاه عموم، جایگاه و مقبولیت فرد قبلی را ندارد و از این رو کارش سختتر و پیچیدهتر است. در مورد رهبر معظم انقلاب نیز همینطور است؛ زیرا حضرت امام را همه قبول داشتند، اما بعضی از همانها امروز نسبت به رهبری تردید دارند.
نکته مهم دیگر به عنوان مقدمه ایت است که تعبیر «خانهنشینی» در مورد حضرت علی(ع) غلط است. ایشان در تمام ۲۵ سال زمانی که حق خلافت غصب شده بود، در متن جامعه حضور فعال و موثر داشتند. برای همین هم در هنگام بیعت مردم، ایشان با آن صحنه هجوم مردمی مواجه شدند. اگر حضرت امیر خانه نشینی میکردند و به خاطر آرمانگراییِ صرف کنار میکشیدند، قطعاً فراموش میشدند. در حالی که حضرت با قبول واقعیتها و حضور فعالانه در جامعه باعث شدند پس از ۲۵ سال مردم چنان بیعتی با ایشان انجام دهند که در برخی روایات است: زیر کتف پیرمردان را گرفته بودند برای بیعت و دختران جوان هم نقاب از چهره برداشته بودند؛ یعنی اوج هیجان و حضور مردم برای بیعت.
آرمانخواهی واقعبینانه در رفتار امیرالمومنین در برخورد با خلفا موج میزند. اولاً ایشان فوری و بلافاصله به واقعیتهای موجود تن نمیدهند. مثلاً غصب خلافت توسط ابوبکر را در ابتدای قضیه نپذیرفتند. این یعنی آرمانگرایی که در سیره حضرت زهرا(س) هم مشاهده میشود. ایشان هرچه جلوتر میرفتند گریههایشان شدیدتر میشد. نه بهخاطر از دست دادن پدر بزرگوارشان بلکه به دلیل ناامیدی از برگشت خلافت به دست صاحب اصلی آن یعنی امیرالمومنین. ضمناً امیرالمومنین و حضرت زهرا در راستای نپذیرفتن واقعیت موجود تقسیم کاری هم بین خودشان کرده بودند و هر دو مواظب بودند که حقیقت گم نشود. یکی از اسناد این طرز تفکر و سیره حضرت، خطبه شقشقیه است.
حضرت امیر در خطبه شقشقیه بیان میدارند: «او (ابوبکر) ردای خلافت را پوشید در حالی که برازنده او و اندازه تن او نبود و میدانست جایگاه من برای حکومت اسلامی مانند محور آسیاب است به آسیاب. سیل ایدهها و علوم و مطالب از جانب من سرازیر میشود… اما من ردای خلافت را رها کرده و جلوی او انداختم؛ و افسارش را نکشیدم که پاره شود (واقعیت موضوع را در نظر گرفتم و برای آرمانم پافشاری بیجا نکردم).»
درست در همین موقع، حضرت مبنای آرمانگرایی واقعبینانه را مورد اشاره قرار میدهند: «فکر کردم که بدون یار و دست تنها قیام کنم و یا در این محیط پر ظلمت و تاریک صبر نمایم؟» البته در اینجا منظور از یار، عامه مردم نیستند بلکه خواص جامعه مورد اشاره بوده که پای کار نیامدند. بعد میفرمایند: «پس از آن که فکر کردم دیدم که صبر عاقلانهتر است و تحمل کردم»؛ ولذا از این فراز این برمیآید که «آرمانخواهان واقعبین» عاقل هستند؛ یعنی وضعیت موجود را در نظر میگیرند.
در فراز بعدی حضرت با نگاه آرمانخواهی میفرمایند: «صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است»؛ یعنی اگر صبر کردم به معنای راحتی دوران و خوشگذرانی نبود، بلکه شرایط بسیار دشواری در حال سپری شدن بود.
حضرت امیر پس از پایان خلافت ابوبکر، به خشونت و سختگیری دوران خلافت عمر اشاره میفرمایند که خلافت را در یک حوزه خشن قرار داد. بعد از عمر هم وضعیت خاصی اتفاق افتاد. اما برای امیرالمومنین بندگی اصالت داشت نه حکومت؛ لذا ایشان میدانستند که عاقبت حاضر نشدن در شورای انتخاب خلافت بعد از عمر، هتک حرمت به پیامبر و در خطر افتادن اصل اسلام است.
به هر حال حضرت میفرمایند: «بعد از مرگ عثمان مردم همچون یالهای پریشان بر پشت کفتار به سمت من هجوم آوردند تا جایی که نزدیک بود حسن و حسین زیر دست و پا لگدمال شوند و من کار را پذیرفتم؛ که پس از این پذیرش، سه جنگ به وقوع پیوست.»
نکته جالب پس از شروع خلافت حضرت وقوع سه جنگ بود که خودش نشاندهنده سختی و دشواری آرمانگرایی و ماندن بر سر اصول است. طی ۲۵ سال غصب خلافت هیچ جنگ داخلی اتفاق نیفتاد اما همین که حضرت به خلافت رسیدند، سه جنگ میان مسلمانان رخ داد: «یک عده پیمان شکستند، گروهی از دین خارج شدند و از اطاعت من سرباز زدند و گروهی دیگر از اطاعت حق سربرتافتند.»
سپس حضرت آیهای را قرائت میکنند که به تمامی این سه گروه (ناکثین، قاسطین و مارقین) برمیگردد: «سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است!»
این آیه، سند مرامنامه آرمانگرایی واقعبینانه است؛ زیرا حضرت از آن در مقام حکومت استفاده کردند. به این معنا که ما دنبال علو نیستیم، قدرت برای ما اصالت ندارد. وقتی قدرت اصالت ندارد، اگر لازم باشد به راحتی میتوانیم از آن بگذریم: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین. حضرت میفرمایند همه آنها این آیه را به خوبی شنیده بودند و آن را حفظ کرده بودند، لیکن دنیا در چشمشان زیبا جلوه کرده بود و زیور دنیا باعث شد این آیه را فراموش نمایند.
در ادامه حضرت حجت را برخود تمام میدانند و یکی از علل پذیرش حکومت را نپذیرفتن بیعدالتی و ظلم عنوان میکنند؛ یعنی حکومت وسیله احقاق حق است، وگرنه ارزشی ندارد.
حضرت میفرمایند: دنیای شما نزد من از آب بینی یک بز هم بیارزشتر است. دقت کنیم حضرت وقتی این جمله را میفرمایند که امر خلافت را پذیرفتهاند؛ زیرا سختترین درجه زهد، زهدی است که در وقت قدرت و حاکمیت اعمال شود. کسی که قدرت بهدست میآورد، زهدش مخفی میشود اما کسانی که کنار میکشند، به سادگی میتوانند ریا کنند. آدم فقیر زهدش آشکار است ولی برعکس کسی که تولید ثروت میکند، زهدش مخفی است و دیده نمیشود. در جامعه ما هم کسی به سیاستمدارانی که در میدان عمل هستند، تقبلالله نمیگوید؛ چون زهد آنها مخفی است. برای همین حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: افضل الزهد، اخفاء الزهد. برترین زهد، آن زهدی است که پنهان شود.
***
اگر حضرت امیر در محاسبات هزینه فایده خود عجله میکردند و درست این محاسبات را انجام نمیدادند، چه بسا واقعه کربلا در زمان ایشان اتفاق میافتاد و اصل اسلام در خطر قرار میگرفت. کما اینکه امام حسین نیز برای حفظ اسلام تن به آن واقعه عظیم دادند و هزینههای آن را هم پرداختند.
در امامت و حکومت ائمه معصومین اصل، آیندهنگری و حفظ اسلام است. برای همین است که حضرت در مواجهه با حکومت عمر، مرتباً شتاب فاصله گرفتن با آرمانها را کند میکنند و اجازه نمیدهند جامعه اسلامی چندان از فضای آرمانی خودش دور شود. در عین حال حضرت در خطبه ۳۲ میفرمایند ارزش حکومت بر شما مردم کمتر از کفشی است که هیچ قیمتی ندارد؛ مگر اینکه این حکومت کردن برای احقاق و اقامه حق و دفع باطل باشد. البته این امر هم نسبی است؛ یعنی به همان اندازه که در اقامه حق و دفع باطل توفیق حاصل گردد، ارزش حکومتداری هم بیشتر میشود.
یکی از ظلمهایی که به انقلاب و نظام اسلامی میشود، همین است که شرایط امروز مرتباً با زمان طاغوت مقایسه میشود ولی نواقص و کاستیهای آن زمان را بیان نمیکنند. یکی از رسالتها و ماموریتهای ما همین است که فضای دوران جاهلیت طاغوت را برای مردم تصویر کنیم. تا تاریکی را نشان ندهیم، نور معنا ندارد.
حتا آرمان عدالت هم جا دارد که از منظر واقعگرایانه نگاه شود؛ زیرا عدالت باید توسط مردم اجرا شود: لیقوم الناس بالقسط. انبیاء آمدهاند تا عدالت توسط مردم پیادهسازی و اجرا شود؛ وگرنه از یک نفر ـ هرچند نبی باشد ـ کاری برنمیآید. این همان نگاه واقعیتگرایانه است؛ اگر مردم نخواهند، کاری نمیشود.
یکی از واقعیتها هم این است که در برخی جاها اگر قدرت دست آدم نباشد، دستش به عنوان منتقد بازتر خواهد بود؛ یعنی اینطور نیست که قدرت به تنهایی مشکل را حل کند. حضرت در پایان این خطبه پس از آنکه فرمایش ایشان ناتمام میماند، درخواست ابن عباس برای ادامه صحبت را نمی پذیرند و میفرمایند: «شعلهای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست.» یعنی ما خیلی اهل بازگشت به قبل و نبش قبر نیستیم. در جنگ صفین هم، زمانی که شخصی از ایشان در رابطه با غصب خلافت سوالی مطرح کرد، حضرت پس از ارائه یک پاسخ مختصر با نگاهی واقعبینانه میفرمایند: الآن زمان بررسی وضعیت پسر ابوسفیان (معاویه) است و اینکه با واقعیت موجود چه کار میخواهیم بکنیم.
به نظر من پیام حضرت آقا برای ارتحال آقای منتظری جای تامل دارد و بایستی روی آن کار کرد و برای برخی اصولگرایان تندرو مطرح کرد که ایشان با همان نگاه امیرالمومنین، با حفظ کرامت ایشان و رعایت اعتدال و لطافت، فقط برای ماندن در تاریخ به سوابق آقای منتظری اشاره مختصری دارند و عبور میکنند.
از مقتضیات واقعبینی و عقلگرایی این است که باید در هر تصمیمی، انتهای کار را ببینیم. نباید گفت که آینده به من ربطی ندارد. انسان تصمیمات حال حاضر را هم باید با یک نگاه مآلاندیشانه بگیرد. پیامبر(ص) میفرمایند: «اذا عزمت امراً تدبر عاقبته»؛ در مقام تشخیص هر امری باید مآل آن را نگاه کنی. عقل یعنی همین. باید به پیروزی فکر کنیم، منتها اصول را هم زیر پا نگذاریم.
عقل اقتضا میکند که تا جایی که میشود، واقعیات نامطلوب موجود را نپذیرفت اما جایی که نمیشود کاری کرد، همان عقل میگوید که باید مدبرانه و صبورانه رفتار کرد. از این رو در ماجرای صلح امام حسن(ع) آرمانگرایی و واقعگرایی توامان دیده میشود. حتا در عملکرد امام حسین(ع) نه تنها شتاب گرفتن در شهادت را نمیبینید، بلکه ایشان هر کاری کردند که قضیه به جنگ ختم نشود. کف خواسته امام این بود که عمر سعد از ایشان برای یزید بیعت نخواهد. مآلاندیشی و مصلحتبینی برای هوسها و خواستههای فردی بد است اما اگر به خاطر خدا باشد، خیلی هم پسندیده و خوب است.