بسم الله الرحمن الرحیم
درس تفسیر استاد نظافت
جلسه دهم، مدرسه علمیه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجهالشریف) ۱۳/۱۲/۹۳
موضوع: نکات اخلاقی-تربیتی داستانهای سوره کهف، (جلسه آخرِ داستانِ اصحابِ کهف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِاللهِ الرحمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیدِنَا وَ نَبِینَا مُحَمَّدٍ (اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِین وَ لَعنهُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ
رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً. أللهمَّ وَ انطِقْنی بالهُدی و اَلْهِمْنِی التَّقوی و وَفِّقْنی لِلَّتی هی اَزْکی.
خلاصه مباحث جلسه قبل؛
آیه ۲۳ و ۲۴ سوره کهف:
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِک غَداً ﴿الکهف، ۲۳﴾
إِلاّ أَنْ یشاءَ اَللّهُ وَ اُذْکرْ رَبَّک إِذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسی أَنْ یهْدِینِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً ﴿الکهف، ۲۴﴾
بحثی که در اینجا مطرحشده این است که آیا خود این واژه انشاءالله موضوعیت دارد؟ یعنی حتماً وقتی میخواهی بگویی من میخواهم این کار را بکنم حتماً باید بگویی انشاءالله؟ یا نه، بهنحویکه بفهماند که متوجه مشیت پروردگار هست، ذاکر است، کفایت میکند. ظاهرش این است که لازم نیست انشاءالله بگوید، به هر نحوی کفایت میکند، چون توی نامه ۴۵ داریم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی بعد فرمود: وَ ایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَهِ اللَّهِ… وقتی حضرت میخواهد بگوید قسم به خدا نفسم را ریاضت میدهم، بعد میگوید البته یک استثنائی میزنم برای این مطلب این ادعا که من میخواهم نفسم را ریاضت بدهم و آن مشیتالله است. لذا معروف به استثناء هم هست. گمانم روایاتی هم جلسه گذشته خواندیم بحث استثناء مطرح شد، ظاهراً موضوعیت ندارد همین کفایت میکند، این هم یک نمونهاش شاید نمونههای دیگری هم در این رابطه باشد.
مطلب بعد این است که چرا نباید بگوییم عرض شود…
برداشت دوم را میشود گفت، ما واقعاً دیدیم تو روایات یک برداشت دومی کردند که اصلاً به عقل جن هم نمیرسد، توجه میکنید که مثلاً میگویند وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا، هیچوقت نگو این کار را فردا انجام میدهم مگر آنجاهایی که خدا خواسته باشد، الا ان یشاءالله، آنجایی که خدا میخواهد فردا انجام بدهی، فردا انجام بده. البته یک معنایی گفته شده که دور از نظر است، گفته شده معنی این عبارت این است که کار امروز را به فردا نیاندازید! البته به نظرم اگر امام همچین برداشتی بگویند هیچکدام نمیگوییم نه، میگوییم میسازد. اگر امام بگویند میگوییم میسازد. خیلی وقتها اینجوری داریم ما، که اصلاً از یکجور معنای دیگری میدهد. اگر معصوم بگوید بله، ولی وقتی معصوم نگفته، یعنی توی نظام تکوین آنچه جاری است، الآن اینجوری نیست دیگر، آدمها بالأخره خیلی کارهایشان مال فرداست. وعدههای فراوانی که باهم میگذارند مال فرداست دیگر، ما میخواهیم این کار را بکنیم دیگر. خب خیلی کارها ظرفش فرداست.
اینکه میگویند تسویف نکن، مال کارهایی است که وقتش امروز است. کارهایی که مال امروز است، امروز انجام بده، الا آنجاهایی که خدا میخواهد فردا انجام بدهی. بنابراین نمیتوانیم بگوییم مطلقاً کار امروز را به فردا نینداز٫
دلیل گفتن انشاءالله برای کارهای آینده؛
خب چرا نگوییم آقا ما فردا انجام میدهیم مگر اینکه انشاءالله را حتماً باید بگوییم؟ چون واقعاً نمیدانیم اصلاً ما فردا چه اتفاقی برایمان پیش میآید، مریض میشویم یا نمیشویم، نمیدانیم میمیریم یا نمیمیریم؟ چون انسان اصلاً تو این دنیا فعال مایشاء، نیست. انسان عرض شود ممکن است آن کاری که میخواهد انجام دهد با مانع روبهرو بشود، موانعی که دست ما نیست، گاهی موانع در وجود ماست، گاهی موانع در بیرون از وجود ماست. لذا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحى إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ مُبِینٌ»، یعنی پیامبر میگوید من نمیدانم چه اتفاقاتی پیش میآید. هردو را هم میگویند هم برای خودشآنهم برای دیگران، از حوادث خبر نداریم. چه دست انسان است در این دنیا؟ فقط تصمیم، یعنی تصمیم دست انسان است که دیگر صد درصد در اختیار خود ماست، همانهم مشکل دارد. برای تصمیم چه مشکلی دارد؟ تصمیم یکباره عوض میشود، یعنی شب آدم یک تصمیم میگیرد، روز یک تصمیم دیگر. تبدل رأی دارد آدم؛ تبدل تصمیم دارد. توی نامههای نهجالبلاغه داریم فرمود: «مَا أَنْقَضَ اَلنَّوْمَ لِعَزَائِمِ اَلْیَوْمِ» تصمیماتی که دیروز یا دیشب گرفتی برای امروز، خوابت میآید نظرت عوض میشود. نقض میکند، رأی انسان عوض میشود، همانهم پس نمیشود. یا این آیه هم شاید باشد مؤید این بحث، میگوید: أَنَّ اَللّهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلبِه ﴿الأنفال، ۲۴﴾، حتی تو تصمیمت هم خدا میتواند یک کاری بکند که تصمیمت عوض بشود، پس در تصمیمت هم باید بگویی انشاءالله. خدا حائل بین تو و قلبت است. یعنی بین تو و تصمیمت خدا حائل است؛ البته این آیه عام است، موارد دیگری هم دارد؛ خدا حائل است بین من و خودآگاهی من، أَنَّ اَللّهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلبِه، هر چیزی که، دریافتی که انسان از خودش، مثلاً من خودم را دوست دارم، خدا حائل است بین من و اینکه خودم را دوست دارم، او اینجوری من را آفریده، من درکی از خودم دارم، أَنَّ اَللّهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلبِه، یکی از موارد قلب تصمیم است، انسان اصلاً تصمیم در اختیارش است. خب خداست، پس خدا میتواند تصمیمت را عوض کند. به همین دلیل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ»، تصمیم فسق شد به این وسیله فهمیدم یک قدرتی هست مافوق تصمیم من که تصمیم من را میتواند عوض بکند یا مانع به وجود بیاورد. این بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ که حضرت میگویند باز دو جور است، در درون خود انسان تبدُّلِ رأی میآید یا در بیرون مانع درست میشود. بعد به همین دلیل خدا میگوید: فإذا عظمتَ فَتوَکَّل عَلیاللهِ، تصمیم میگیری نگو حتماً میشود، دیگر دل به خدا بسپار، بگو انشاءالله که میشود.
***
عرض شود خدمت شما اینجا که خدا میگویند انشاءالله بگوییم، نکته دیگر این است که خدا نمیخواهد اسباب و واقعیتها را انکار کند، یعنی اتفاقاً دارد تو را توجه میدهد، که بابا یک اسباب دیگری هم هست، تو در این دنیا تنها نیستی. هر سببی همان جور که خدا او را قرار داده همان جوری است و خدا هرلحظه بخواهد این سبب را میگیرد؛ یعنی همینکه گفتم خدا انسان را فعال مایشاء، قرار نداده به انسان یک قدرتهای فیالجملهای داده اما دست خودش باز است. وَ قالَتِ اَلْیَهُودُ یَدُ اَللّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ … ﴿المائده، ۶۴﴾، وقتی دستش باز است اینجوری نیست که از دست خارج شود. شما عرض شد ماشینی را راه میاندازی هولش میدهی میرود دیگر از دستت خارج است؛ خدا اینجوری نیست ما را راه انداخته، ولی هرلحظه بخواهد ما تو مشتش هستیم میتواند جلوی ما را بگیرد. شاید این لاجبر ولا تفویض هم به همین مرتبط باشد، یعنی آزادی انسان در سایه مشیت پروردگار است، به انسان تفویض نشده، انسان مطلقالعنان نیست که دیگر رها باشد. اصلاً این هدفی که قرآن دارد که میخواهد انسان را توحیدی بار بیاورد. تربیت، غایتش توحید است. در سایه همینهاست که آدم باید بفهمد، دست خدا را همهجا ببیند.
نمونههای قرآنی «گفتن انشاءالله توسط پیامبران»؛
اتفاقاً در این سوره زیاد از این انشاءالله استفادهشده، بعداً میرسیم که حضرت حضرت موسی به حضرت خضر(علیهم السلام) گفت: سَتَجِدُنِی إنشاءالله صَابراً، یعنی قاطعانه نگفت که من صابر هستم، با اینکه عظمش این است که میخواهد صبر کند ولی نمیداند چه پیش میآید و واقعاً حرف موسی درست درآمد نتوانست صبر بکند. یا شعیب گفت: سَتجدُنی انشاءَالله مِنَ الصَّالحینَ، بااینکه صالح بود، ولی نمینازد میگوید انشاءالله من را از صالحان خواهی یافت، آدم صالحی است، عظمش هم بر تداوم این صالح بودن است، اما درعینحال مغرور وضعیت موجود نیست. اتفاقاً خدا اینجور آدمها را نگه میدارد، کسانی که نگراناند که اگر خدا رهایشان کنند دیگر هیچ هستند، خدا اینها را نگه میدارد و کمکشان میکند. یا حضرت یعقوب (علیهالسلام) فرمود: اُدخلوا مصر انشاءالله آمنین، انشاءالله یعنی میگوید ممکن است اتفاقاتی هم برایتان پیش بیاید. یا به حضرت اسماعیل (علیهالسلام) ، بله حضرت اسماعیل گفت: ستجدنی انشاءالله مِنَ الصَّابرین، به بابایش گفت من انشاءالله صبر میکنم. تو قبرستان هم میگوییم: انشاءالله بکم لاحِقُون، یعنی مرگ که یک امر مسلمی است بازهم حق نداریم قطعی بگوییم. انشاءالله ما میمیریم، شاید آنیک جهتش این است که این توی الحاقش نوع الحاقش معلوم نباشد چگونه رقم بخورد، مثلاً آیا ما به آن میرسیم، ممکن است ما را ببرند جای دیگر؛ چون میگویند وادیالسلام داریم، وادی برهوت داریم، ارواح مؤمنین را میبرند وادیالسلام، ممکن است یک کسی را ببرند وادی برهوت، یا ممکن است او بنده خدا تو وادیالسلام نباشد، ما برویم وادیالسلام. بههرحال اینها میتواند ضرورت انشاءالله باشد. اینکه انسان باید همیشه یاد خدا باشد، این هم یک وجهش است که آیه بعد هم اتفاقاً همین را تأکید میکند. اینکه تکیه انسان به خدا باشد، نه به امکانات و اسباب و مسببات.
مثلاً میگویی به لطف خدا، اصلاً انشاءالله را نمیگویی، به لطف خدا ما این کار را انجام میدهیم. به لطف خدا که میگویی یعنی همین.
هنگامی که انشاءالله را فراموش کردی، وَاذْکر رَّبَّک(یاد خدا باش)؛
بعد ادامه آیه هم دارد وَاذْکر رَّبَّک إِذَا نَسِیتَ، اگر فراموش کردی انشاءالله گفتن را، یادِ خدا باش. یعنی جبران کن، نه اینکه انشاءالله بگویی، نمیگوید و قل انشاءالله اذا نَسیتَ، نه. میگوید واذکُر رَّبُّک … چون هدف ذکر است.
حالا اگر این بحث را بخواهیم تفصیل بدهیم، البته فقط اشاره میکنم، آخر سوره واقعه چهارتا سؤال خدای متعال مطرح میکند، این چهارتا سؤال خیلی قشنگ است، خداوند چیزهای عادی را زیر سؤال میبرد!
أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ * أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلْخالِقُونَ ﴿الواقعه، ۵۹﴾
میگوید شما خالق نیستید، در مقام چیست این، تمنون باب افعال است دیگر، بله؟ در مقام امناء منی، شما فقط نقشتان امناء است، ولی خالق خداست. یعنی میگوید از ظاهر بگذر، در اسباب نمان، ولی دیدگاه غیرتوحیدی این را نمیگوید. آیات ۶۳ تا ۷۲ سوره واقعه میگوید:
أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ * أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلزّارِعُونَ * لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ * إِنّا لَمُغْرَمُونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ * أَ فَرَأَیْتُمُ اَلْماءَ اَلَّذِی تَشْرَبُونَ * أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ اَلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ * لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ * أَفَرَأَیْتُمُ اَلنّارَ اَلَّتِی تُورُونَ * أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ ﴿الواقعه، ۶۳ تا ۷۳﴾
أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ، آنچه را که میکارید، شما نقشتان کاشتن است، ولی شما زارع نیستید؛ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلزّارِعُونَ، ببینید، زارع ما هستیم، شما کاشتید، خیلی لطف کنیم بهتان نسبت بدهیم، نسبتِ حرث است نه نسبت زرع، بعد میگوید: لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ * إِنّا لَمُغْرَمُونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ. سؤال بعد: أَ فَرَأَیْتُمُ اَلْماءَ اَلَّذِی تَشْرَبُونَ * أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ اَلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ * لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ . سؤال بعد: أَفَرَأَیْتُمُ اَلنّارَ اَلَّتِی تُورُونَ، این آتشی که شما میافروزید، شعلهورش میکنید، أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ، آیا شما درختش را به وجود آوردید یا ما آفریدیم؟ یعنی ببینید، قرآن اصلاً همهاش همین است به نظر من، تمام قرآن؛ بالا پایین کردنها در زندگی همهاش برای همین است که انسان بالأخره خدا را ببیند، وقتی دارد میمیرد، با چشمی باز با تمام وجودش لمس کرده باشد، حضور پروردگار را.
علامه طباطبائی (رضوانالله تعالی علیه) میگویند این تقدیرِ ﴿وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ اینجوری است، لا تقولن لأجلِ شیءٍ تعظم علیه، این کاری که میخواهی تصمیم بگیری نگو: إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا، فی حال منالاحوال، او زمان من الازمنه؛ بعد دوتا توجیه میکند، یا میگوید بگو: إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا انشاءالله ان افعل، یا بگو: إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک الا ان یشاءالله الا افعل، یکی این است که إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا، من این کار را انجام میدهم، اگر خدا بخواهد انجامش میدهم، یعنی قیدها را در نظر نمیگیریم، نتیجهاش این است، تو در حقیقت داری میگویی: إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا انشاءالله ان افعل. یا اینجوری بگو: إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا من انجام میدهم مگر اینکه خدا بخواهد انجام ندهم، الا ان یشاءالله الا افعل.
ظاهرا آن اولی کَمی، شیرینتر است؟ چون این میگوید من انجام میدهم مگر اینکه خدا نخواسته باشد، ولی آنجا میگوید اگر خدا بخواهد. لکن با ظاهر آیه دومی سازگارتر است. بههرحال خلاصهاش همین است که آقا اذن خدا لازم است، ما کارهای نیستیم.
در کتابت هم انشاءالله آوردن لازم است؛
در روایتی هم داریم از امام صادق (علیهالسلام) که آقا دستور داده بودند که نامهای بنویسند، نامه که پایان یافت آمدند به حضرت دادند، حضرت ملاحظه کردند «انشاءالله» در نامه نبود، ببینید فقط در گفتار نیست فقط، درکتابت هم باید توجه کرد، … فرمودند: کیفَ رَجَوتم أن یتم هذا و لیس فیه استثناء، اُنظروا کُل مَوضع لا یکون فیه استثناء فاستثنوا فیه، هر جا که گفتید این کار را میکنیم یک استثنا بیاورید کنارش، در کتابت هم میگویند این دقت و توجه باشد.
﴿وَاذْکر رَّبَّک إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یهْدِینِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا﴾ ﴿کهف، ۲۴﴾
اذا نسیت، اگر نسیان کردی، خب اینجا نسیان مفعولش محفوظ است، چه چیزی را نسیان کردی؟ به قرینه، یعنی انشاءالله را اگر نسیان کردی، هرموقع یادت آمد انشاءالله بگو. هرموقع یادت آمد واذکر، یاد خدا باش. حالا اینجا مطلق ذکر است، یا ذکر انشاءالله است؟ ظاهراً منظور انشاءالله است ولی انشاءالله به معنای همان ذکرش دیگر، یعنی متوجه این مضمون باش، متوجه مضمونِ انشاءالله. نمیگوید قُل انشاءالله، بلکه میگوید وَاذْکر رَّبَّک، یاد همین مفهوم انشاءالله باش. منظور از ذکر، همین معناست.
بعد از فراموش کردن انشاءالله، نا امید نشو؛
وَقُلْ عَسَی أَن یهْدِینِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا، یعنی بگو امید است پروردگارم مرا هدایت کند به نزدیکتر از این، این هذا اشاره به همین ذکر بعد از نسیان است، خیلی مضمونش قشنگ است، فراموش کردی، حالا که به خود آمدی تازه نهتنها امیدواری، بلکه بیشتر از آن میخواهی چیزی گیرت بیاید. این از آیاتی است که امید را دارد زنده میکند.
حالا از کجایش میفهمیم که بیشتر میخواهد گیر بیاورد؟ ببینید، آقا ما نسیان کردیم، میگوید هرموقع فراموش کردی و به خود آمدی دوباره یاد خدا باش. فراموش کردی، زمین خوردی، حالا بلند شو، بعد که بلند شدی و یاد خدا افتادی، جبران کردهای، میگویی ﴿عَسَی أَن یهْدِینِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا﴾ امید است هدایت کند مرا پروردگارم به بهتر از این، به نزدیکتر از این.
از این بهتر میشوی، یعنی آقا کسی که گناه کرد، – گناه اینجا همین است که فراموش کرده، برای یک کسی که اهل ذکر و معنویت است،- تا به خود آمد نگوید دیگر گذشت، نهتنها باید سریع جبران کند، بلکه امید داشته باشد به بیشتر از آنچه از دست داده، با این جبران، قرار است به بیشتر از آن برسد. این خیلی نکته مهمی است، تا آخرین نفس زورت را بزن.
﴿وَ اَلَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اَللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ ﴿آلعمران، ۱۳۵﴾
وَ اَلَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اَللّه… آقا خلاف کرده، زنا کرده، یاد خدا میافتد بلافاصله استغفار میکند، وَ لَمْ یُصِرُّوا ، دیگر اصرار نمیکند، بعد میگوید: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعامِلِینَ ﴿آلعمران، ۱۳۶﴾، آقا زنا کرده، هم مغفرت دارد، هم جنات دارد، این امید است دیگر، یعنی نهتنها توبهات را پذیرفتند، یکوقت میگویند آقا پاکت کردیم، دوتا نکته دارد تو این آیه، هم مغفرت هم جنات، خیلی عجیب است گناه کرده، هم مغفرت هم جنت! این امید است، به نظرم این هم نظیر همان است. میگوید آقا فراموش کردی انشاءالله را پس به یاد خدا بیفت، این البته در ضمنش این نکته را دارد اگر متذکر نسیان شدی، چون اگر متذکر نسیان نشوی که دیگر اصلاً معنا ندارد ذکر، تمام شد آن نسیان مطلق است. اگر به خود آمدی گفتی: ای، من انشاءالله نگفتم، خب غصه ندارد هنوز فرصت هست، وَاذْکر رَّبَّک إِذَا نَسِیتَ… بعد از این بیشترش را امیدوار باش که نهتنها خدا جبران میکند این نسیان را، بلکه امیدوار باش بیشتر از این هم به شما بدهند. عَسَی أَن یهْدِینِ…
امید دارم که خداوند من را هدایت کند به بهتر از این… (امید به رشد)؛
اینجا بحث امید است، ﴿عَسَی…﴾، بگو امید دارم که خدا من را هدایت کند به بهتر از این. ذکر بعد از نسیان یعنی آقا این ذکر بعد از نسیان قرار است جبران کند آن نسیان را درست؟ میگوید بابا بیشتر از اینها خدا میدهد. امیدوارم که پروردگارم از جهت رشد هدایت کند من را به نزدیکتر از این.
این أَقْرَبَ افعل تفضیل است، بعد از افعل تفضیل تمیز میآید، جهتش را میگوید، أَقْرَبَ رَشَدًا ، یعنی نزدیکتر از جهت رشد. چون با ذکر، آدم رشد پیدا میکند، ذکرالله رشد است. میگوید به بهتر از این خدا مزدم را میدهد.
علامه اینجوری میفرمایند: وَرجوا أَن یهْدِیکَ رَبُکَ اِلی امر هُوَ أَقْرَبُ رَشَدًا مِنَالنِسیانِ بَعدَالذِکر ثُمَالذِکر و هُوَالذِکرُ الدائِم… یعنی من چون یکبار یادم رفته و خودم را ملزم کردم که ذکر را مثلاً همیشه داشته باشم، حالا دیگر کمتر یادم میرود، دیگر این غفلتهایم کمتر میشود و این رشد است، علامه اینجوری فرمودند.
خلاصهاش این است آقا بگو: امیدوارم که خداوند مرا هدایت کند به رشدی بیشتر از این رشدی که الآن آمد حالا این رشد بیشتر چیست؟ دوامالذکر است، عدمالغفلت است. یعنی بیشتر میدهند، گاهی آقا، گنهکارها بعد از توبه سیمشان وصل میشود، جلو میزنند از کسانی که گناه نکردند. این مضمونش این است. حالا یکی از مصداقهایش همان است، واقعاً آنهم منافاتی ندارد، اما اینکه بگوییم حتماً منظور این است، علامه خودشان دلیل هم نمیآورند، نمیشود نفیاش هم کرد، نمیگویند فقط منظور همین است. من برداشتم این است، هیچگاه ناامید نشو، حتی بعد از نسیان نهتنها امید به جبران داشته باش بلکه امید به بهتر شدن هم داشته باش، این برای گنهکار است دیگر. اگر کسی گناه کرد نهتنها ناامید نباشد بلکه امید به بهتر شدن از قبلش هم داشته باشد، مدل قرآن این است دیگر.
قل اَللّهُ أَعْلَمُ، همه چیز تحت احاطه و علم پروردگار است؛
﴿وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ اِزْدَادُوا تِسْعاً * قُلِ اَللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً * وَ اُتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ ﴿الکهف، ۲۵تا۲۷﴾
تا حالا ابهام در میزان خواب در غار بود، حالا خداوند میخواهد تفصیل بدهد، تبیین کند، در ابتدای سوره مجمل فرمود: فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکهْفِ سِنِینَ عَدَدًا، حالا میگوید ۳۰۹ سال بود، پس عدد صحیح همین است. بعد خداوند دو، سه تا مؤید میآورد، یعنی تأکید میآورد بعدش، یکی اینکه میگوید: قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا، مثل قبلاً که بحث عدد، عدد اصحاب کهف، صحیحش چندتا بود؟ هفتتا، بعد گفت: قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم، یعنی نسبت داد به علم پروردگار، اینجا هم همان را میگوید. بعد در آیه ۲۷ میگوید: وَاتْلُ مَا أُوحِی إِلَیک مِن رَبِّک، یعنی سند این ۳۰۹ سال، در وحی خدا هست که به پیامبر شده است.
وَ قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی اَلْوُجُوهَ بِئْسَ اَلشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً ﴿الکهف، ۲۹﴾
باز در آیه بعد میگوید: وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکمْ، علامه طباطبائی (رحمه الله علیه) میگوید اینها مؤیداتش هست.
در آیه ۲۵ بعد از ثَلاثَ مِائَهٍ چرا بهجای سنهً، سِنِینَ آورده شده است؟
اینجا چرا سِنَهً نگفت، تمیز صد به بالا مفرد است، باید بگوید ثَلاثَ مِائَهٍ سِنهً، لکن سنین گفت! دو تا توجیه آوردهاند، یکی اینکه در صدر آیات، اوایل سوره آنجا هم سنین عددا فرمود، این تفصیل قرار است شبیه آن مجمل باشد، توجیهش این است، آنجا مجمل بود، سنین گفت، اینجا هم میخواهد شبیه آن باشد؛ نکته دیگر سنین بهجای سن، به خاطر استکثار است، میخواهیم بگوییم، خیلی زیاد است، اگر مفرد بگوییم این، این استکثار را نمیرساند.
آوردن عبارت وَازْدَادُوا تِسْعًا برای این است که عظمت را برساند؛
خب، وَازْدَادُوا تِسْعًا، حالا اینجا چه جوری شده خدا میگوید وَازْدَادُوا…؟ از همان اول میگفت ۳۰۹ سال، برای داستان نوح هم مانند این را داریم، ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّ خَمْسِینَ عاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ﴾ ﴿العنکبوت، ۱۴﴾ اینجا یک احتمال دادهاند که ممکن است معنی اِضراب داشته باشد، میگوید: وَلَبِثُوا فِی کهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَهٍ سَنَهً هذِه سِنینِالمُتَمادیَه، بلکه میگوید ۳۰۰ سال نیست، ۹ سال هم بیشتر شد، یعنی میخواهد چربترش نشان دهد، عظمت را اینجوری بهتر نشان میدهد، اگر بگوید ۳۰۹ تمام شد، اینکه میگوید ۳۰۰ سال بعد میگوید ۹ سال هم تازه بیشتر است، از ۳۰۰ هم زده بالا. البته توجیه بعدش هم این است که بر اساس شمسی میشود ۳۰۰ سال و بر اساس قمری میشود ۳۰۹ سال.
لَهُ غَیْبُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ، فقط خداوند از غیب خبر دارد؛
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، بگو خدا داناتر است به آن مقداری که اینها درنگ کردند، این اشاره به اختلاف در عدد دارد، اینجا هم باز اختلاف است، آنچه خدا حق میداند همان درست است، چون خدا داناتر است، و چرا خدا داناتر است، چون لَهُ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ، این لام، لام ملکیت است، غیب مال خداست مال دیگران نیست. و این غیب است، چرا؟ چون ما در آن زمان نبودیم؛ ما که نبودیم پس احاطه نداریم. میگویند قرآن اعجاز خبری هم دارد، اعجاز قرآن، ابعادی دارد، یکی از ابعادش همین خبرهایی است که از غیب میدهد. اگر این داستانهای قرآن را خدا نگفته بود، بشر از کجا میخواست بفهمد این جزئیات ریزش را؟ کسی که در تاریخ نیست، اینها غیب شد دیگر، نگاه کنید، بعضی چیزها یکزمانی غیب هست، یکزمانی غیب نیست؛ داستانهای انبیاء در زمان خودشان غیب نبوده، شهود بوده. الآنکه گذشته ما آن عصر نبودیم برای ما چیست؟ برای ما غیب است دیگر، ما نمیتوانیم، ما راهی نداریم برای آگاهی صحیح از آن داستانها و اینکه آن اتفاقات چه بوده، ما عاجزیم که دسترسی داشته باشیم، این خداست که میتواند از غیبش بیاید به ما بگوید، همه چیز نزد اوست.
عالَم محضر اوست؛
لَهُ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ، این ابصر، افعل تعجب است، چقدر خدا بیناست، چقدر خدا شنواست، یعنی این هم باز با آن له، ارتباط دارد، خدایی که مالک است، بیناست، یعنی اگر مالک آسمانها و زمین نباشد، آنهم ملکیت حقیقی نه اعتباری، نمیشود اینگونه باشد. ملکیت حقیقی یعنی چه؟ یعنی وابستگی مملوک به مالک، پس عالم در محضر اوست، وقتی وابستهاش هست، در محضرش است، پس بیناست نسبت به اینها. چقدر بینا و چقدر شنواست! بینا بودن هم ناظر به مبصرات مخلوقات است، شنوا بودن ناظر به مصنوعات مخلوقات است.
مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِی…، برای آنها سرپرست و یاوری جز او نیست…، این آنها به چه کسی برمیگردد؟ اصحابالکهف، یا جمیع ما فی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؟ ظاهراً جمیع ما فی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض بهتر است، اصحاب کهف هم شاملش میشوند. چون صحبت از سماوات و ارض است، این را میگوییم که لهم به آن برمیگردد، بنابراین دو دلیل داریم برای اینکه خدا اَعلَم است: ۱ – لَهُ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، ۲ – مَا لَهُم مِّن دُونِهِ…، داستان اصحاب کهف اینجا تمام میشود.
خب حالا ما باید برویم برای آینده تکلیف را روشن کنیم، اگر آن مبنای اول باشد باید دیگر ادامهاش را ندهیم، برویم داستان بعدیاش که داستان این صاحبان دو باغ است، اگر بخواهیم فقط داستانها را بررسی کنیم. بله، چون اول قرار شد نکات اخلاقی تربیتی داستانها را بگوییم، میشود آیه ۳۲ را بررسی کنیم، اگر بخواهیم همین سوره را برویم جلو که دیگر سوره را میرویم جلو، هر جور شما میخواهید. البته به نظرم بد نیست همین محور داستانها باشد.
والسَّلامُ علیکُم وَ رَحمه اللهِ و برَکاتُه
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد