درس تفسیر استاد نظافت
جلسه نُهم، مدرسه علمیه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجهالشریف) ۶/۱۲/۹۳
موضوع: نکات اخلاقی-تربیتی داستانهای سوره کهف، (داستان اصحابِ کهف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِاللهِ الرحمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیدِنَا وَ نَبِینَا مُحَمَّدٍ (اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِین وَ لَعنهُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ
رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً. أللهمَّ وَ انطِقْنی بالهُدی و اَلْهِمْنِی التَّقوی و وَفِّقْنی لِلَّتی هی اَزْکی.
آیه ۲۲ سوره کهف؛
﴿سَیقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَ یقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیبِ وَ یقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِیلٌ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ ﴿الکهف، ۲۲﴾
خب خداوند بعدازاینکه داستان را نقل میکند میگوید بهزودی خواهند گفت، مردم اینجوری میگویند، یک عده میگویند اینها سه نفر بودند چهارمیشان سگشان بود، یک عده میگویند اینها پنج نفر بودند، ششمیشان سگشان بود، رَجْماً بِالْغَیبِ، یک عده میگویند اینها هفت نفر بودند و هشتمیشان سگشان بود. ای پیامبر تو بگو پروردگارم داناتر است به تعداد آنها و جز عده قلیلی به این مطلب واقف و آگاه نیستند و مراء نکن در مورد اینها جز یک مراء ظاهر و در مورد تعداد اینها از کسی سؤال و استفتاء نکن.
بدون علم و آگاهی، رَجْماً بِالْغَیبِ نباید حرف زد!
این آیه میگوید مردم در تعداد اصحاب کهف اختلاف و مراء داشتند و سهتا نظر بوده… یک نظر میگوید سهتا بودند یک نظر میگوید پنجتا بودند و یک ینظر دیگر میگوید هفتتا بودند. اینجا رد میکند نظر سهتا و پنجتا را و میگوید رَجْماً بِالْغَیبِ، رَجْماً بِالْغَیبِ یعنی آن گفتاری که معنایش در ذهن طرف حاضر نیست، تیر در تاریکی است و نظر عالمانه نیست، خودش نمیداند راست است یا دروغ، مثل کسی که سنگی میاندازد و نمیداند آیا به هدف میخورد یا نمیخورد، حرفهایی که ما میزنیم گاهی اینطور است. خداوند این نظر را رد میکند و میگوید رَجْماً بِالْغَیبِ است. گاهی کسی که دارد اظهارنظر میکند و خبر میدهد یا اظهارنظر میکند عن علمٍ است، تیرش به هدف میخورد، ولو در ذهن خودش، ولی کسی که دارد رَجْماً بِالْغَیبِ حرف میزند، خودش هم باور ندارد. عملنکرده به آیه وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ (اسراء، ۳۶). حالا چه اخبار باشد، مثلاً یک دود آتشی است یکی میگوید آنجاست، یکی میگوید اینجاست و …، و چه اظهار نظر به یک مطلب علمی است که یکوقت انسان همینجوری از خودش یک نظر میدهد و یک موقع هم هست از روی علم است؛ و عالمانه نظر میدهد.
قولِ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کلْبُهُمْ با دو قرینه مورد تأیید است؛
برای سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کلْبُهُمْ، یک تعبیری دارد که فرق میکند در بقیه، قبلاً گفته بود ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کلْبُهُمْ، یا خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کلْبُهُمْ، از واو در موارد اول استفاده نکرده است. نظر اول را با رَجماً بالغَیب رد میکند و نظر دوم را با یک واو که میآورد متفاوت نقل میکند سبک بیانش بعد هم در ادامهاش میآورد قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ، در این بحثها چون نتیجهای گرفته نمیشود و هرکسی یکچیزی میگوید، برای ختم بحث احاله به خدا داده، خدا داناتر است، چون در مباحثات بخواهی پافشاری بکنی به نظر خودت خوب نیست، باید پافشاری بکنی و احاله به خدا بدهی، این آدمها را نرمتر میکند در مباحثات و بحثها را به شکل قشنگی ختم میکند. باز در ادامه میگوید ما یعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِیلٌ، یعنی حرفش را میزند، ببینید هم میگوید بگو رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ، این یعنی خدا بهتر میداند و بعد هم باز دوباره حرف خودمان را میزنیم، ما یعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِیلٌ، یعنی یک عدهای هستند که میدانند، خب سهتا نظر که بیشتر نیست، آن دو نظر اولی را که با عبارت رَجْماً بِالْغَیبِ رد میکند و با لطافت حرف خودش را میزند و پای خدا را وسط میآورد و میگوید یک عده کمی هستند که میدانند، آن دوتای اولی که رد شد پس میماند همین قول هفت نفر.
گاهی خداوند یک سبب بیارزش را برای انسان نقشآفرین میکند؛
بعد اینجا یک نکتهای هست که میماند، آن نکته این است که این کلْبُهُمْ چیست که قرآن متعدد تکرار میکند؟! من اینگونه به ذهنم رسید که کار خدا اینجوری است که گاهی یک سبب بیارزش برای انسان نقشآفرین میشود، سگِ اصحاب کهف است ولی همردیف اینها و بهاندازه اینها و شاید مهمتر از اینها نقشآفرین بوده و خدمت کرده به اینها، اگر خدا بخواهد اینطوری میشود. این مثل تارعنکبوت غار حراء است، به نظر من. اصلاً آقا این سوره همش همین است. همه این سوره توحید است به نظر من، چند محور اساسی دارد که یکی از آنها توحید است که بابا کار خدا با آدمها نمیماند، گاهی سگ برای تو نقشآفرین میشود، گاهی تارعنکبوت نقش ایفاء میکند. چیزی که اصلاً فکر نمیکنی! این سوره سوره امید دادن است. نقش سگ برای اینها این بوده که حفاظت میکرده از اصحاب کهف و ارزش پیداکرده و زنده هم شده و خود خداوند آمده ارزشگذاری کرده است.
یک شعری هم سعدی گفته است:
سگ اصحاب کهف روزی چند *** پی نیکان گرفت و مردم شد
هر چیزی به خاطر انتسابِ به شریف، شرافت پیدا میکند؛
یعنی سگ در عِداد اینها آمده و ارزشمند شده است. هم خداوند قبلش فرموده ﴿وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾ )الکهف، ۱۸( و هم در این مباحثات بعدی گفته سگ هشتمی آنها بوده و این به نظرم تأکید به این دیدگاه تشیع است که میگوید هر چیزی به خاطر انتساب شرافت پیدا میکند، اگر منتسب به شریف باشد. ما الآن برای سادات احترام قائل هستیم و این به خاطر انتساب است، نه اینکه چون سید است ارزشمند است، در مقام انتساب ما برایش ارزش قائل هستیم. این مطلبی هم که گفته شد منظور این نیست که این سگ اصحاب کهف هم میرود بهشت. این سگ اصحاب کهف بوده، آیا میشود گفت به این دلیل میرود بهشت؟ یا مثلاً بگوییم سادات به دلیل انتسابشان حتماً بهشتیاند؟
فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً، آموزش گفتگو و مباحثه است؛
فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً، مراء نکن مگر یک مراء سطحی، یک کلمه بگو، به نظر من این آموزش گفتگو و مباحثه است، الله أَعْلَم، رَبِّی أَعْلَمُ. رمز اینکه صریح نگفته این بوده که نمیپذیرند، خداوند گزارش میکند سهتا، پنجتا، هفتتا و بگو خداوند آگاه است به تعداد آنها، ولی قرآن با اشاره گفته است. ما هم تجربیاتمان در مباحثاتمان همینطوری است، بحث جمع نمیشود، باید جمعش کنی، لذا خیلی اوقات حاصلی ندارد، مراء همان بحثی است که رفت و برگشتش بیحاصل است. جدال احسن آن بحثی است که رفت و برگشتش حاصل دارد، به هم نزدیک میشوند، در مراء صدا میرود بالا، دلها از هم دور میشود، لجبازیها بیشتر میشود و حقیقت بیشتر گم میشود، حقیقت میرود بین لجبازیها و کینهها و بیشتر آدمها دور میشود، بین هوسها حق نادیده گرفته میشود. لذا در روایت داریم اتْرُکِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّا، المراء بذر الحِقد، فراوان داریم که مراء را مذمت کردهاند، در بحثهای سیاسی اینگونه است و در گفتگوها این پیش میآید، خیلی کم داریم که خداییش بحثی نتیجه بدهد، مگر اینکه واقعاً طرفین لج نمیکنند، اسرار ندارند، بحث نمیکنند و به استدلال هم گوش میدهند و یک عدهای آنها را نگاه نمیکنند، چراکه یکی از اشکالات مهم مراء همین است که در مقابل دیگران بحث میشود و شیطان میآید در جلدت که نپذیری، چون احساس میکنی داری کوچک میشوی. یکی از اشکالات این مناظرات هم همین است. کسی که مقلوب میشود، بعد از مناظره هم میخواهد حرف خودش را بگوید و به کرسی بنشاند. گاهی طرفین هم گیج میشوند و نمیفهمند حرف حق کدام است.
بگو رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ، لذا هرجا نمیتوانی اثبات کنی و یا نمیدانی، بگو رَبِّی أَعْلَمُ، این بدرد دو جا میخورد، یکجایی که نمیتوانی اثبات بکنی، مباحثه را ختم کن و جایی هم که علم نداری همچنین.
در اول این سوره باز همین تعبیر هست که اختلاف بود بر سر زمان خوابشان، بین خود اصحاب کهف قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ﴿الکهف، ۱۹﴾ ، یک گروه دیگر گفتند رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ، دیدند فایده ندارد آخر گفتند رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ.
در این سوره چند بار این بحث تکرار شده است:
آیه ۱۹ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ
آیه ۲۱ رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ
آیه ۲۲ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ
بعداً هم در آیه ۲۶ میآید قُلِ اَللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا
نکته قابلتأمل این است که هنگامیکه اصحاب کهف بر سر مقدار خوابشان اختلاف کردند از بین خودشان گروهی گفتند رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ، ولی در زمان پیامبر خداوند به ایشان میفرماید بگو ای پیامبر رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ؛ یعنی مردم بحث را و مراء را جمع نکردند! اصلاً در یکزمان معمولاً نمیشود نتیجه گرفت، اما وقتی آدمها بروند توی خلوتشان و از آن فضایی که شیطان هست بیایند بیرون و مباحثات را جمع کنند خیلی مؤثر است و نتیجه میگیرند.
کلمه ظاهرا دو نکته دارد، یک: مراء عمیق نباشد، دو: فقط اگر حق ظاهر میشود مراء ادامه داده شود.
مطلب بعد این است که میگویند فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً، مراء از مریه است به معنای شک و تردید، این دو نکته دارد، یکی اینکه مراء عمیق نباشد. بالاخره نمیشود پیامبر چیزی نگوید، کسی که نظری دارد، اصلاً نگوید، هیچچیزی نگویید طرف مقابل فکر میکند که اصلاً جوابی نداری! اینجا حق گم میشود، منتها میگوید مرائت ظاهر باشد و عمیق نباشد. اگر چیزی نگویی هم برای طرف مقابل حجت تمام نشده است، یعنی یک علامت سؤال برای او گذاشتی! و هم برای شنوندگانی که ناظر هستند. پس اگر چیزی را حق میدانی حتماً باید یکچیزی بگویی.
از آقا امام جواد (علیه السلام) داریم: مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، وقتی مینشینی و اشکال وارد نمیکنی و در مباحثه وارد میشوی، تو او را عبادت کردی فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ، وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ. حق ندارد آدم سکوت کند، سکوت دلیل بر تأیید است. یک خِلافی باید بیاندازی و این لازم نیست عمیق باشد.
یک معنای دیگر برای ظاهراً هم هست، به معنای پیروزی، وقتی میگویند ظهرَ اذا ذهبَ، یعنی میشورَد میبرد حرف باطل را. این یعنی مرائت هدفمند باشد. اگر میبینی دارد نتیجه میدهد، ادامه بده. یکی از معانی عقل همین است، عاقبتاندیشی، یعنی نگاه بکن ته ماجرا را.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:
إذا أنت هممت بأمر فتدبر عاقبته، این مراءِ ظاهر شواهدش چیست؟ اگر دیدی دل طرف مقابل دارد نرم میشود، خوب ادامه بدهد، دارد تأثیر میگذارد. این دیگر مراء نیست. اگر مرائت ظاهر است و میبینی حرف باطل را میشویی و میگذاری کنار خوب این را ادامه بده، پس ظفر معنایش نیست، بلکه پیروزی و آشکار شدن حق است. کلمه حق میآید بالا، کلمه الله هی العلیا. واقعاً هردو معنا مؤیّد دارد و نمیشود ردشان کرد؛ بنابراین جدال بیفایده خوب نیست، جدال با وضوحِ بطلانِ قول یکطرف بازهم خوب نیست، واضح است که حرفش اشتباه است ولی نمیخواهد بپیزد، چکارش بکنیم. جدال عمر آدم را هدر میدهد، گاهی برخواسته از حالتهای نفسانی است، هوا و هوس است. پس قطع به معنای تأیید طرف مقابل نیست، حتی اگر حق با توست، اشارهکن به آن، یکبار ادلهات را بگو و بحث را قطع کن. اگر قطعش بکنی بعداً احتمال اثر هست، اگر کدورت پیش بیاید دیگر بعداً هم از تو نمیپذیرد، ممکن است متوجه شود ولی از شما قبول نمیکند.
از کسانی که علم ندارند، سوال و استفتاء نکن؛
وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً، از این مردم، کسانی که اختلاف دارند، در رابطه با اصحاب کهف، از هیچکدامشان سؤال نکن. اولاً اینها آدمهایی هستند که بدون علم حرف میزنند و اصلاً قابلیت استفتاء را ندارند. تو نیاز نداری، چرا نباید استفتاء کنی؟ چون ربک حسبک، چرا لا تَسْتَفْتِ؟ چون به مراء دامن زده میشود، اگر از آنها بپرسد خوب تو چه میگویی، نظرت چیست؟ این فایده ندارد، اگر قرار است مراء جمع شود، دیگر نیازی به این کار نیست. اولاً ربی اعلم و در ثانی اینکه مراء باید جمع شود و اینها اصلاً شایسته نظر دادن نیستند و علمی در این زمینه ندارند! در تلویزیون دیدید میگوید آقا شما تو این موضوع نظرتان چیست؟! همینطوری دارد آموزش میدهد که آدمها بدون علم نظر بدهند! این برای برنامهسازی خوب است، دلها آماده میشود و حساس میشوند ولی اینکه همه دارند حرف میزنند آفتی دارد و همه صاحبنظرند و خیلی برایشان راحت است حرف زدن! نه اطلاعی دارد و نه مبانی را میداند، خیلی راحت است حرف زدن، درحالیکه چقدر گفتهاند که علم را ترویج کن و هنگامیکه نمیدانی بگو نمیدانم. قرآن کلاً میگوید مراء بد است مگر اینکه ظاهر باشد، یعنی حق را ظاهر کند و نتیجهای بدهد و یا به تعبیر اول، فقط بهحق اشارهکن و ادلهات را بگو و بحث را تمام کن.
نکته دیگر این است که چرا لا تستفت؟ چون علم باید مفید باشد و این از مصادیق علم بدون فایده است. چه تأثیری دارد؟ اللهم انّی اعوذُ بک من علمٍ لاینفعُ، علم لاینفع هم دو جور است؛ یک لَا یحِقُّ تَعَلُّمُهُ، یا طَرَف اصلاً عمل نمیکند. این مورد اصلاً قابلیت اجرایی ندارد، ثمره ندارد. در نامه ۳۱ نهجالبلاغه داریم که لَا خَیرَ فِی عِلْمٍ لَا ینْفَعُ وَلَا ینْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا یحِقُّ تَعَلُّمُهُ، یادگیریاش عمر را هدر میدهد. سزاوار نیست یاد بگیری، قابلیت تأثیر ندارد؛ خروجی ندارد.
آیه ۲۳ و ۲۴ سوره کهف، إنشاءالله فراموش نشود؛
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿الکهف، ۲۳﴾ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ …﴿الکهف، ۲۴﴾
اگر میخواهی در مورد یکچیزی بگویی که من میخواهم یک کاری را انجام بدهم، نگو الا اینکه انشاءالله را بگویی. خب این انشاءالله را به خاطر همین در روایات الا بهش تعبیر به استثناء شده، انشاءالله نگفت، یا استثناء نکرد. چرا باید انشاءالله بگوید و استثناء بکند؟ چون عملاً انسان مستقل نیست، انسان سببی است در این عالم در کنار دیگر اسباب، بعد جالب است آن اسباب هم مستقل نیستند. کارایی اسباب به اذن پروردگار است. این نباید فراموش بکند. درست است خداوند به تو اجازه داده است دستت اثر بگذارد، چشمت اثر بگذارد، زبانت اثر بگذارد، اینها سبب است دیگر، ولی همش باید به اینها اذن داده بشود، آن آیه میگوید وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا… ﴿الأنعام، ۵۹﴾ برگ هم اگر میفتد باز با اذن و علم اوست.
این آیات را نگاه کنید؛
وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ… ﴿الأعراف، ۵۸﴾
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اَللّهِ… ﴿آلعمران، ۱۴۵﴾
همان کسی هم که دارد خودکشی میکند، اذن تکوینی دارد. مُردنت هم به دست خودت نیست، هیچ اتفاقی در این عالم بدون اجازه واقع نمیشود. حتی ایمان، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اَللّهِ ﴿یونس، ۱۰۰﴾ ، اگر اذن نبود ایمان هم نمیآورد کسی، این الآن تکوینی است دیگر، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اَللّهِ، این میخواهد این را بگوید، وَ لکِنَّ اَللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ اَلْإِیمانَ ﴿الحجرات، ۷﴾ در سوره حجرات، این اذن داده است که این اتفاق افتاده است، زیاد به خودت منتسب نکن. زیاد است، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلاّ بِإِذْنِ اَللّهِ ﴿التغابن، ۱۱﴾؛ وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اَللّهُ رَبُّ اَلْعالَمِینَ ﴿التکویر، ۲۹﴾ ، خود مشیت انسان هم همینگونه است؛ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللّهَ رَمى ﴿الأنفال، ۱۷﴾ هم نفی میکند و هم اثبات میکند؛ یعنی این در دل اذن و مشیت است. تو انداختی و تو نبودی، یعنی خداوند سببیت را اثبات میکند و فعلیت استقلالیاش را نفی میکند.
خداوند به اسباب اثر و کارآیی داده و خودش هم هر موقع بخواهد، میگیرد؛
نکته دیگر اینکه خداوند به این اسباب اثر و کارایی داده است، لذا قرآن میگوید هر موقع خداوند بخواهد، اثر اسباب را میگیرد، مغرور به اسباب نشو…
مثلاً قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ ﴿الأنبیاء، ۶۹﴾
بحث ذبح اسماعیل و نبریدن کارد از آن چیزهایی است که خداوند کاراییاش را گرفت! این ماشاءالله گفتن یعنی توجه کن، درست است که از طریق اسباب است، اما خداوند دارد اذن میدهد. مؤمن متوجه عارف به این مطلب، در متن، اسباب خدا را گم نمیکند!
داستان دیگرش فرونریختن آبها و رویهم جمع شدن، فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اِضْرِبْ بِعَصاکَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ اَلْعَظِیمِ ﴿الشعراء، ۶۳﴾ ، بالاخره آب همیشه باید بریزد، اینجا خداوند جاذبه را از کار انداخته است دیگر.
امیرالمؤمنین)علیه السلام( فرمود، در نهجالبلاغه کلمات قصار داریم، در تفسیرِ لا حول و لا قوه الا بالله، فرمود، انا لانملک مع الله شیئا، در طول خدا ما مالکیم، ولی مع الله و در ردیف خداوند ما مالک نیستیم، الا به همان اندازهای که خدا ما را مالک کرده است و متی ملکنا ما هو املک به منا کلفنا، اگر ما را هم مالک میکند، الکی نیست، پشتش یک تکلیفی است. اگر ملکیت را بردارد، قدرت را از ما میگیرد و تکلیفی هم نیست.
در روایت داریم که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود:
قال: إذا حلف الرجل بالله فله ثنیاها [الإستثناء]، إلی أربعین یوماً، وذلک إنّ قَوما مِن الیهودِ سَألُوا النبی صلی الله علیه و آله عَن شیءٍ، فقالَ: ائتُونی غَدا ـ و لم یستَثنِ ـ حتّی اُخبِرَکم، فَاحتَبَسَ عَنهُ جَبرَئیلُ علیه السلام أربَعینَ یوما، ثُمّ أتاهُ و قالَ: «و لا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إنِّی فاعِلٌ ذلِک غَدَا إلاّ أنْ یشاءَ اللّه ُ و اذْکرْ رَبَّک إذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسَی أنْ یهدِینِ رَبِّی لِأقرَبَ مِنْ هذا رَشَدا
إذا حلف الرجل بالله فله ثنیاها [الإستثناء]، إلی أربعین یوماً… یعنی مثلاً میتواند بگوید من این کار را میکنم تا چهل روز وقت دارم مثلاً، وذلک إنّ قَوما مِن الیهودِ سَألُوا النبی صلی الله علیه و آله عَن شیءٍ، فقالَ: ائتُونی غَدا ـ و لم یستَثنِ ـ حتّی اُخبِرَکم، فَاحتَبَسَ عَنهُ جَبرَئیلُ علیه السلام أربَعینَ یوما. دقت کنید.
رفقا نگاه کنند برای جلسه بعد انشاءالله
والسَّلامُ علیکُم وَ رَحمه اللهِ و برَکاتُه
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد