درس تفسیر استاد نظافت
جلسه هشتم، مدرسه علمیه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجهالشریف) ۱۵/۱۱/۹۳
موضوع: نکات اخلاقی-تربیتی داستانهای سوره کهف، (داستان اصحابِ کهف)
بِسمِاللهِ الرحمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیدِنَا وَ نَبِینَا مُحَمَّدٍ (اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِین وَ لَعنهُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین
رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً. أللهمَّ وَ انطِقْنی بالهُدی و اَلْهِمْنِی التَّقوی و وَفِّقْنی لِلَّتی هی اَزْکی.
خلاصه مباحث گذشته؛
﴿إِنَّهُمْ إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکمْ یرْجُمُوکمْ أَوْ یعِیدُوکمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ ﴿الکهف، ۲۰﴾
خب، اینکه گفته شد به فلاح نمیرسند، این ارتباطش چیست؟ وجه ترتُّبش چیست که هرگز به فلاح نمیرسند؟ اگر در آئین آنها، آنها را جبراً هم وارد بکنند، چون کسی که تقیتا کاری را انجام میدهد، معذور است دیگر، میتواند تقیه بکند، تقیه میتواند با فلاح جمع بشود. یعنی کسی که اعمالش را تقیهای انجام میدهد و تکلیفش هم این بوده، این مُفلح است دیگر، این منافاتی با فلاح ندارد. جلسه قبل به این نتیجه رسیدیم که چون مقدماتش دست خودشان هست، چون کوتاهی کردند که مجبور به تقیه شدند، این دیگر، مطلوب و مقبول نیست. وقتی تقیه با فلاح جمع میشود که آدم، خودش، خودش را تو تقیه نیندازد؛ خودش را تو شرایط جبری نیندازد. اینها فرار کردند، حالا در یک شرایط آزادی قرار گرفتند، حالا که میخواهد برگردد برود نان بگیرد، باید یکجوری برگردد که شناسایی نشود که دوباره اینها را دستگیر بکنند، دوباره اینها تو آن شرایط تقیه قرار بگیرند؛ چون از نظر قرآن، مستضعفی مستضعف بودنش ارزش دارد که واقعاً مستضعف باشد، یعنی چارهای نداشته باشد. اگر او را در شرایطی قرار دادند که چارهای ندارد، واقعاً مظلوم است، واقعاً ضعیف است، نگهداشته شده، آنوقت این مستضعف است که ستایش هم شده است، هیچ اشکالی ندارد، ولی مستضعفی که میتواند رهایی پیدا بکند، این مستضعف دیگر ارزشی ندارد، این سرزنش هم شده و روز قیامت عذرش هم پذیرفته نمیشود. بهش میگویند:
﴿أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً﴾
چند نوع مستضعف داریم، بعضی از مستضعفهایی هستند که کوتاه آمدند، تبعیت کردند، مستضعفهایی که تابع مستکبرین شدند، اینها روز قیامت معذور نیستند، با سرانشان تو جهنم هستند. اما مستضعفهایی که هجرت میکنند، مبارزه میکنند و کوتاه نمیآیند، پیروی نمیکنند، این مستضعفها ارزشی هستند، ارزشمند هستند.
پس اگر میتواند شرایط را تغییر بدهد، باید تغییر بدهد. اگر میتواند هجرت کند، باید هجرت بکند، اگر میتواند خودش را حفظ کند، باید حفظ بکند. حالا نظیرش را عرض میکنم در نامه ۲۸ نهج البلاغه داریم که وقتی معاویه، امیرالمؤمنین را سرزنش میکند، میگوید تو را مثل جمل مخشوش کشان کشان آوردند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید:
«وَ لَعَمْرُ اللّهِ لَقَدْ اَرَدْتَ اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ اَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَه فى اَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً ما لَمْ یَکُنْ شاکّاً فى دینِهِ، وَ لا مُرْتاباً بِیَقینِهِ. وَ هذِهِ حُجَّتى اِلى غَیْرِکَ قَصْدُها، وَ لکِنّى اَطْلَقْتُ لَکَ مِنْها بِقَدْرِ ما سَنَحَ مِنْ ذِکْرِها.»
به خدا قسم خواسته اى مرا سرزنش کنى ستایش کرده اى، و رسوا نمایى ولى خود رسوا شده اى. براى مسلمان از اینکه مظلوم باشد نقصى نیست تا وقتى که دچار شک در دین، و تردید در یقین نباشد. قصدم بیان این حجت براى غیر توست (زیرا تو شایسته آن نیستى) ولى از حجّت به اندازه آنچه بیانش پیش آمد برایت اظهار کردم.
در مؤمن هیچ عیب و نقصی نیست، به شرطی که شکی هم نداشته باشد، در این که مظلوم باشد، تو خواستی، تصمیم گرفتی من را سرزنش کنی، چون من شکی در دین نداشتم و واقعاً مظلوم هم بودم دست من نبوده، این مدح من است نه ذم من، این نکوهش نیست. یعنی مظلوم بودن اگر انسان دستش کوتاه است، واقعاً به معنای واقعی کلمه مستضعف است، ضعیف نگه داشته شده است این، مایه عیب و ننگ نیست بلکه مایه علو درجات هم هست. ولی اگر انسان اختیارش دست خودش نیست واقعاً، مستضعف است، خدای متعال ستایش کرده این مستضعف را.
ظاهر تو دین آنها بودند،
– با توجه به عبارت یعِیدُوکمْ فِی مِلَّتِهِمْ باید عرض شود در خود آیه هم داریم که اینها قبلش همراهی میکردند، این شش نفری که بودند، سه نفر دست راست این پادشاه بودند، سه نفر دست چپش بودند، بعد میگوید إِذْ قَامُوا، یکباره قیام میکنند، فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ، یعنی قبلش یا باید بگوییم که اینها، هدایت نشده بودند، یا تقیه میکردند. بعداً علنی کردند.اگر اینجوری گفته شود، این معنایش این نیست که دوباره باز کافر میشوید، نه میگویند دوباره باز مجبور میشوید که با اینها همراهی کنید(تقیه کنید). شرایط تقیه، تنهایی، شرایط خوبی نیست. یعنی باید اگر انسان، میتواند هجرت بکند که در شرایطی قرار بگیرد که مناسکش را براساس آنچه خداوند خواسته انجام بدهد، باید این کار را بکند. اصل اولیه این است. لذا اگر دوباره در موقعیت تقیه قرار گرفت فلاح ندارد.
– چون مجبور بوده، و خودش هم کوتاهی کرده، دیگر فلاح ندارد. در سوره نساء آیه ۹۷ داریم:
﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فیمَ کنتُمْ قَالُواْ کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً…﴾
نکته تربیتی و اخلاقی آیه ۲۰ سوره کهف؛ (مهمترین دغذغه باید دین باشد.)
﴿إِنَّهُمْ إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکمْ یرْجُمُوکمْ أَوْ یعِیدُوکمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ ﴿الکهف، ۲۰﴾
خب نکته تربیتی این آیه، این است که مهمترین دغدغه اصحاب کهف دین بود، بعد از ۳۰۰ سال که از خواب بیدار میشوند باز هم تو همان فضای ذهنیشان همین است، آدم وقتی میخوابد بعد بلند میشود میبیند فضای ذهنیاش عوض میشود، شب یک چیزی تصمیم گرفته، روز یک چیز دیگر تصمیم میگیرد، ۳۰۰ سال اینها خواب بودند، ۳۰۰ سال گذشته، آنچنان این دغدغه دینی در اعماق جان اینها رسوخ کرده که بعد از ۳۰۰ سال که از خواب بلند شدنده، الآن گرسنهاند، میخواهد برود نان بیاورد میگوید مراقب باش، اگر اینها برشما مسلط بشوند میکشند شما را، یا برمیگردانند و دیگر فلاح پیدا نمیکنید. این دغدغه دین برای اینها دغدغه خیلی مهمی بوده که این اصلاً فراموششان نشده.
خب، نکته دیگر اهمیت انتخاب و تصمیم انسان است که اگر میتواند در شرایط قرار نگیرد، نباید قرار بگیرد، یعنی همه چیز برمیگردد به انتخاب خود انسان. محیطِ بد عذر موجهی نیست، چون دارد میگوید ﴿وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾.
هدایت؛ ثمره خوشبینی و اعتماد به پروردگار؛
﴿وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ اَلسّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا اِبْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ اَلَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً﴾ ﴿الکهف، ۲۱﴾
خب بعد میفرماید ﴿وَکذَلِک أَعْثَرْنَا عَلَیهِمْ لِیعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، اعثار به معنی آگاه ساختن بدون زحمت است، مخاطبت را یکباره نسبت به یک چیزی آگاه کنی بدون اینکه او تلاشی کرده باشد، برای اطلاع پیدا کردن نسبت به این امر، یا میگوید عثرت علی کذا، یعنی اتفاقی بدون زحمت، خدای متعال میگوید ما اینها را آگاه کردیم تا بدانند که وعده خدا حق است. حالا این کذلک، این تشبیه به چیست؟ کذلک به چه برمیگردد؟ ﴿وَکذَلِک أَعْثَرْنَا عَلَیهِمْ﴾ باید بگوییم همانطور که اینها را خواباندیم، به همان راحتی، کما ضربناهم ثم بعثناهم، ﴿وَکذَلِک أَعْثَرْنَا﴾، همینجورکه اینها را خواباندیم، بعد اینها را بیدار کردیم، به همین راحتی هم مردم را آگاه میکنیم. میخواهد بگوید که این آگاهی مردم، معجزه ما بود، یعنی ما میخواستیم این اتفاق بیفتد، بعد این مفعولش هم به ناس برمیگردد ﴿وَکذَلِک أَعْثَرْنَا عَلَیهِمْ لِیعْلَمُوا﴾ وکذلک، همینجور که اینها را خواباندیم، همینجور که اینها را زندهشان کردیم بعد از ۳۰۰ سال، همینطوری این ما بودیم که مردم را آگاه کردیم بر این اصحاب کهف تا مردم بدانند که وعده خدا حق است. ﴿لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ﴾. حالا این وعدالله چیست؟ کدام وعده خدا؟ خدای متعال وعده داده که مؤمن در بن بست نمیماند، نجات پیدا میکند. ﴿وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً﴾ ﴿الطلاق، ۲﴾ مؤمن گیر نمیکند. وعده نصرت داده است؛ ﴿یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اَللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ﴾ ﴿محمد، ۷﴾ تا مردم بدانند که وعده خدا حق است. ولی به نظر میآید وعده را باید همان بحث معاد بگیریم، یعنی به نحوی طرف مقابل را آگاه میسازی، بدون اینکه طرف مقابل زحمتی متحمل شده باشد. یک وقتی ما برای اینکه آگاهی پیدا بکنیم، کلی تحقیق میکنیم تلاش میکنیم، هزینه میپردازیم، بابا اینها از طریق یک سکه آگاهی پیدا کردند، یعنی منشأ آگاهی چه شد؟ این سکه. خیلی راحت فهمیدند، دیدند این سکه نمیخورد با آن زمان. بنابراین مردم آن زمان که آگاهی پیدا کردند به این اصحاب کهف هیچ زحمتی نپرداختند، کار خدا بود. آگاه ساختن طرف مقابل بدون اینکه طرف مقابل طلبی برای این آگاهی داشته باشد و تلاشی کرده باشد.
ادامه آیه میگوید ﴿لِیعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَهَ لَا رَیبَ فیها﴾
وعده خدا همین است. البته میشود وعده خدا را عام گرفت، خدا میگوید، اینها دین خدا را یاری کردند دیگر، ان تنصرالله ینصرکم، میشود وعده خدا را نجات فرض کرد، یعنی وعده خدا را عام بگیریم، اما مصداق اظهرش همین ﴿أَنَّ السَّاعَهَ لَا رَیبَ فیها﴾، خب باز نکته معرفتی اینجا چیست؟ درسی که میشود گرفت، نکته معرفتی و اخلاقی، خوشبینی و اعتماد است، به پروردگار. خدا برای هدایت دستش بسته نیست. برای نجات، برای نصرت خود، دست خدا بسته نیست. یعنی هم از نجات پیدا کردن این اصحاب کهف میشود این درس را گرفت، این نکته را بهش متوجه شد، هم از اینکه خدا مردم را آگاه کرد، یعنی مشکل زمانی که اصحاب کهف به خواب رفتند این نبود، مشکل زمانی که بیدار شدند، مردم مشکلشان بحث معاد بود. یعنی ۳۰۰ سال خدای متعال اینها را نگه داشته تا بعد از این مدت این مشکل مردم حل بشود. دست خدا بسته نیست، برای نجات، برای هدایت، لذا انسان باید توی شرایط ناامیدی هم باز به خدا امیدوار باشد. خدا اگر بخواهد کارش را انجام بدهد، میدهد. کار خدای متعال مثل انسانها نیست، محدود به اسبابی که ما فکر میکنیم نیست.
هرجا امید نداری، همانجا امیدوارتر باش!
فرمود “کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو” ، همان جاهایی که امید نداری باز امیدوارتر باش. چرا؟ چون خدا اسبابی دارد، قدرت نا محدودی دارد دیگر، با این دید محدود تو، قضایا قرار نیست حل بشود و تحلیل بشود. بعد از ۳۰۰ سال مردم را از طریق اینها آگاه میکند. بنابراین اگر انسان امیدوار باشد به هدایت خدا، به نجات خدا، به نصرت خدا، کار حل است. دو سر دارد داستان، یک سرش اصحاب کهف هستند که خدا چه جوری اینها را نجات میدهد، یک سرش هم مردم ۳۰۰ سال بعد هستند، چه جور اینها را وسیله هدایت آنها قرار میدهد.
ضمیرِ لیعلموا برمیگردد به مردم زمان؛ همین مفعولی که حذف شده دیگر، وَکذَلِک أَعْثَرْنَا لناس، مردم آن ۳۰۰ سال بعد را بر اینها آگاه کردیم تا آنها بدانند وعده خدا حق است. الآن اگر این عبارت را تکمیل کنیم اینجوری است، أَعْثَرْنَا لناس عَلَیهِمْ، حالا ضمیر به که برمیگردد؟ به کُلَّش. ببینید هدف اصلی آگاه سازی خود اصحاب کهف بودند یا مردم؟ میخواسته مردم مشکلشان حل بشود، لذا اصحاب کهف بعدش زنده نماندند دیگر.
مثلاً دارد میگوید در چه ظرف زمانیای ما اینها را زنده کردیم و اعثار اتفاق افتاد، بعد میگوید إِذْ یتَنَازَعُونَ بَینَهُمْ، سر همین موضوع تنازع داشتند. سر موضوع اینکه قیامت چگونه رخ میدهد.
شاهدش این است که اگر مثلاً فرض بفرمایید، آنها آگاه نمیشدند، اینها رفتند تو شهر دیدند بابا همه چیز عوض شده، بعد فهمیدند ۳۰۰ سال گذشته بعد هم فهمیدند عجب، وعده خدا حق است، نیازی به اعثار نیست. من میخواهم بگویم شما دارید مردم را آگاه میکنید.
رابطه بین بَعث و حق بودن قیامت چیست؟
خب، ﴿إِذْ یتَنَازَعُونَ بَینَهُمْ﴾، اذ، میشود ظرف اعثرنا، یا ظرف لیعلموا، یعنی آگاه کردیم در آن هنگام که با همدیگر این نزاع را داشتند یا بدانند در آن هنگامی که با همدیگر این نزاع داشتند، این تخاسم را داشتند. تنازع از نزع است، نزع یعنی کشیدن، کش مکش را میگویند تنازع، تخاسم. میگویند دو طرف با همدیگر دارند رو یک چیزی بحث میکنند.
خب، حالا چه ارتباطی هست بین بعث و حق بودن قیامت، یعنی اینکه مردم آگاهی پیدا کردند اینها بعد از ۳۰۰ سال زنده شدند و اینکه قیامت حق است، وعده خدا حق است. این ارتباطش چیست؟ ارتباطش به قدرت پروردگار برمیگردد، تمام استبعادهایی که هست درمورد قیامت، در پاسخش میشود همچین کاری بکند، میگوید، بعد از ۳۰۰ سال خدا اینها را زنده کرده بدنشان هم نپوسیده، خدای متعال اینها را در همین حالت نگه داشته است. وقتی ثابت بشود این قدرت نامحدود پروردگار، خدایی که این کار را کرده قطعاً میتواند در قیامت این کار را هم انجام بدهد. یعنی از طریق این مورد اثبات میکنیم موردهای مشابهاش را. خدای متعال وقتی توانسته این کار را بکند، آن کار را هم میتواند انجام دهد.
به صورت ملموس و محسوس میبینند آقا بعد از ۳۰۰ سال خدای متعال اینها را زنده کرده، اینها بدنهایشان هم تغییر نکرده است، پس وعده خدا حق است. یعنی خدا میتواند وعدههای خودش را اجرایی بکند. در این حادثه، معجزه بود دیگر برای اثبات معاد، این حادثه برای ازاله شک بود، برای اثبات رفع استبعاد نسبت به وقوع قیامت بود، لذا بعضی گفتند دلیلی که اینها ساعاتی بیشتر زنده نماندند این بود که مأموریتشان انجام شد. دلیلی نبود دیگر اینها زنده بمانند. خدای متعال اینها را زنده کرده تا این علم مردم اتفاق بیفتد لذا بعدش آنها مردند. چون هدف برآورده شد، هدف آگاه کردن مردم بود. آنوقت حالا توی قرآن اینکه از این طریق، از نمونههای مشابه خدا اثبات میکند قدرت خودش را بر وقوع معاد بیان میکند.
نمونههای قرآنی برای اثبات وقوع معاد؛
مثلاً سوره بقره آیه ۲۵۹ باز همین را میگوید:
﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى یُحْیِی هذِهِ اَللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اَللّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنّاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَى اَلْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ ﴿البقره، ۲۵۹﴾
یا چون آن کسی که به دهکده ای گذر کرد، در حالی که دیوارهای آن بر روی سقف هایش فرو ریخته بود [و اجساد ساکنانش پوسیده و متلاشی به نظر می آمد] گفت: خدا چگونه اینان را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خدا او را صد سال میراند، سپس وی را برانگیخت، به او فرمود: چه مقدار [در این منطقه] درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز یا بخشی از یک روز درنگ کرده ام. [خدا] فرمود: بلکه صد سال درنگ کرده ای! به خوراکی و نوشیدنی خود بنگر که [پس از گذشت صد سال و رفت و آمد فصول چهارگانه] تغییری نکرده، و به دراز گوش خود نظر کن [که جسمش متلاشی شده، ما تو را زنده کردیم تا به پاسخ پرسشت برسی و به واقع شدن این حقیقت مطمئن شوی] ، و تا تو را نشانه ای [از قدرت و ربوبیّت خود] برای مردم [در مورد زنده شدن مردگان] قرار دهیم، اکنون به استخوان ها [یِ دراز گوشت] بنگر که چگونه آنها را برمی داریم و به هم پیوند می دهیم، سپس بر آنها گوشت می پوشانیم. چون [کیفیتِ زنده شدنِ مردگان] بر او روشن شد، گفت: اکنون می دانم که یقیناً خدا بر هر کاری تواناست.
همین تعبیرهایی که اینجا هست، آنجا هم هست. اینکه از خواب بلند شدندT آنها هم بعد از ۱۰۰ سال از خواب بلند شدند، ظاهراً خواب اینجوری است دیگر، گذر زمان را حس نمیکنند، اینجا هم همین اتفاق شد، یعنی هم خود این آقا معرفتش افزوده شد، چون تردید داشت، هم مردم آن زمان، این شد آیه برای مردم آن زمان. باز آیه ۲۶۰ هم همینجوری است:
﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ اَلطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ ﴿البقره، ۲۶۰﴾
و [یاد کنید] هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که مردگان را چگونه زنده می کنی؟ [خدا] فرمود: آیا [به قدرتم نسبت به زنده کردن مردگان] ایمان نیاورده ای؟! گفت: چرا، ولی [مشاهده این حقیقت را خواستم] تا قلبم آرامش یابد. [خدا] فرمود: پس چهار پرنده بگیر و آنها را [برای دقت در آفرینش هر یک] به خود نزدیک کن، و [بعد از کشتن، ریز ریز کردن و مخلوط کردنشان به هم] بر هر کوهی [در این منطقه] بخشی از آنها را قرار ده، سپس آنها را بخوان که شتابان به سویت می آیند؛ و بدان که یقیناً خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
نمونه دیگرش، خدای متعال فصل بهار را شاهد میآورد، میگوید ﴿کذلک یحیی الله الموتی﴾ ، نرسیدم آیهاش را نگاه کنم، بهار میشود و زمین زنده میشود، خدا میگوید ﴿کذلک یحیی الله الموتی﴾، از نمونههای مشابهاش خدای متعال اثبات میکند معاد را.
چرا یک عده میگفتند بنای یاد بود بسازیم و عده دیگر میگفتند مسجد ساخته شود؟
﴿…یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا اِبْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ اَلَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً ﴾ ﴿الکهف، ۲۱﴾
خب بعد میگوید ﴿فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ﴾، این قالوا ظاهراً ضمیرش به مشرکین برمیگردد چون بعدش میگوید ﴿قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسْجِدًا﴾، بحث سر این بود که الآن چکار بکنند؟ یک عدهای گفتند یک ساختمان یادبود بسازیم، یک عدهای گفتند مسجد بسازیم، میگوید آنهایی که غلبه پیدا کردند بعداً گفتند ما مسجد میسازیم. ببینید بحث دوتا بنا دارد، بنای عادی که توش هیچ پیامی نیست، فقط بنای یادبود است. یا نه بنای مسجد که مسجد خودش، پیامی دارد دیگر، مسجد بحث خدا و بحث سجده در برابر پروردگار و بحث توحید و بحث … پس این ضمیر قالوا برمیگردد به مشرکین همان زمان.
همین الآن هم هست، همین الآن هم موزه هست با یک هدف پز، نه با هدف عبرت. ببینید هم زمان شاه، تخت جمشید را حفاظت میکردند هم الآن، آن به یک نیتی، این به یک نیتی.
این داستان شاهدی شد که تو این مباحثه پیروز شدند. خدای متعال برای آنها آیه جدیدی ایجاد کرد، غلبوا، غلبه پیدا کردند، گفتند که… بعضیها هم البته گفتند که این ﴿غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ﴾، همان جناح حاکم بود، یعنی پادشاهی بود که خودش طرفدار این نظریه معاد بود، موحد بود و خدای متعال به کمک او فرستاد. این غلبه دو جنبهای است، هم تو مباحثه پیروز شدند، هم قدرت پیدا کردند، گفتند معادی در کار است و به حرف بقیه نکردند. یعنی توده مردم معاد را باور نداشتند، این تیمی که در اقلیت بودند و حکومت دستشان بود، اینها موحد بودند، معاد باور بودند، حالا خدای متعال به کمک اینها شاهد میآورد، گفتند ما به حرف شما نمیکنیم، ﴿لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسْجِدًا﴾، ما مسجد میسازیم.
عدهای بودند که نمیخواستند نماد بشود مقبره اینها، بالأخره اینها نمیخواهند دفنشان کنند، مقبره بسازد. مسجد نمیخواهند بسازند که در کنار این مقبره مسجدی باشد که پیامی باشد، ندای توحید باشد.
پس دو گروه بودند، یک گروه موحد بودند لذا طرفداری از نظریه مسجد میکنند. یک گروه موحد نیستند، طرفداری از نظریه مسجد نمیکنند. یعنی همان تنازع ادامه پیدا کرده، همان تنازع نسبت به امر معاد، بین موحدین و غیر موحدین، همان تنازع، باز هم خودش را نشان داده است. سر دفن اینها که مسجد بسازیم یا نسازیم. خب یک عدهای غلبه پیدا کردند که گفتند همان پادشاه مؤمن و یارانش بودند، گفتند ما این کار را خواهیم کرد، ما مسجد خواهیم ساخت. مسجد یک بنای ارزشی است.
والسَّلامُ علیکُم وَ رَحمه اللهِ و برَکاتُه
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد