اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
درس تفسیر حجت الاسلام و المسلمین استاد نظافت
جلسه اول
موضوع: مقدمات مباحث قرآنی (شأن قرآن، جایگاه قرآن و شیوهی تعامل با قرآن)
غفلت طلاب از شأن و منزلت قرآن؛
نکته دوم این استکه درس تفسیر سطح۴ موضوعاتش گوناگون است، کلام، آیات الاحکام، سیاسی_اجتماعی و اخلاقی_تربیتی و به نظرم یک چیزی اینجا مغفول مانده که آنهم خود شأن قرآن است که اگر طلبهها را بررسی بکنیم، یا اعتقادی به قرآن عمیقاً ندارند یا خود جایگاه قرآن و شأن قرآن مغفول مانده که این به نظر من کار را یک خورده کند میکند و انگیزه به افراد نمیدهد و خود ما را هم که نگاه میکنیم تقریبا همچنین، نمیخواهیم بگوییم اعتقاد نداریم، اما درون جانمان نیست، خود من وقتی نگاه میکنم، میگویم اگر عصای حضرت موسی علیه السلام را به من میدادند چه حسّی داشتم؟ قرآن را به دست من بدهند آیا همان حس را دارم؟ اون حس گاهی وقتها نیست. دلیل اینکه اگر بین ما و قرآن فاصله بیفتد احساس کمبود نمیکنیم، اگر توفیق پیدا نکنیم که تلاوت قرآن داشته باشیم این رنجی در درون انسان نمیآورد و احساس کمبود نمیکند! با اجازتون میخواهیم قبل از شروع بحث یک مقدار درباره مقدمات، که حداقل مرور بشود شأن قرآن، جایگاه قرآن، شیوهی تعامل با قرآن، یکی دو جلسه این رو بحث داشته باشیم، بعد إنشاءالله وارد بشویم و برای انتخاب موضوع و اینها هم دوستان راهنمایی بکنند استفاده میکنیم.
معرفی قرآن توسط خود قرآن؛
قرآن که کتاب مبین هست، آیات بینات هست، نمیشود همه چیز را تعریف کرده باشد، توضیح داده باشد، [ولی] خودش را توضیح نداده باشد! جایگاهش را، هدف نزولش را و نیز روش تعامل با آن را، خود این قرآن همهی این سؤالها را به نظرم جواب داده و باید از خود قرآن کمک گرفت. امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: قرآن تجلی خداست. که در دعای شب مبعث هم داریم: “اللّهمَّ إنّی أسئَلُکَ بِاالتّجلی الأعظَم فِی هَذِه اللّیلَه” قرآن جلوهی خداست. خوب خدا جلوههای گوناگونی دارد، یکی این که امیرالمؤمنین علیه السلام میگوید قرآن مظهر قدرتنمایی خداست، این را حضرت در خطبه ۱۴۷ فرمودهاند: «فتَجَلی لَهُم سُبحَانَه فِی کِتابِه من غَیر أن یَکونُوا رأوه، بِما أراهم مِن قُدرَتِه» خدا در قرآن تجلی کرد بدون اینکه با این چشم، مردم خدا را ببینند، چطور؟ فرمود: “بِمَا أراهم مِن قُدرتِه” خدای متعال به وسیلهی قرآن قدرتش را به رخ مردم کشیده است و قدرتنمایی کرده است و جالب است در خطبه اول نهج البلاغه آنجا که مأموریت انبیاء علیهم السلام را ذکر میکنند یک مأموریت آنها این است که «یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَهِ» اصلاً انبیاء آمدهاند قدرت خدا را به رخ مردم بکشند. یکی هم این است که «یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ» انبیاء آمدند نعمتهای فراموش شده را یادآوری کنند. نعمتها محبت خدا را در دلها زیاد میکند و ذکر قدرت خدا دلها را خاشع میکند و بشر نیاز دارد هم با بال محبت به سوی خدا برود و هم با بال خشوع٫ پس قرآن تجلی پروردگار هست برای قدرتنمایی و امیرالمؤمنین علیه اسلام توضیح میدهند و میگویند: خدای متعال سقف مرفوع را به رخ میکشد؛ یعنی این آسمان برافراشته شده که قرآن در مورد آن میگوید: «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى اَلسَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه، آیات ۱۷ و ۱۸)
(مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ) اینها مظهر قدرت پروردگار است. (احداث تتابعوا علیهم)، حوادثی که بر سر آدمها میآید. خیلی چیزها مظهر قدرت خدا است که قرآن را از این زاویه میشود جداگانه نگاه کرد، ما چه آیاتی را بخوانیم که مردم با قدرت خدا آشنا بشوند و به این وسیله سر خم کنند و حالت استکبارشان درمان بشود.
دو تا حیثیت در اینجا مطرح شده، یکی حیثیت خود آیات که به نفسه مظهر قدرتاند و دیگری محتوای آیات. خود قرآن که خدا تحدی کرده و معجزه جاوید است گفته که نمیتوانید مثل آنرا بیاورید، خود قرآن مظهر قدرت است:
«قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا اَلْقرآن لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرا» (اسراء،۸۸)
ولو پشت به پشت هم بدهند. خود قرآن مظهر قدرت پروردگار است که بشر نمیتواند مثل آنرا بیاورد، محتوای قرآن هم که قدرت پروردگار را نشان میدهد، باز این هم در این جهت به وفور، آیات دارد. این یکی از شئون قرآن بود.
قرآن بیّنه(روشنگر) است؛
قرآن خودش را معرفی کرده است: یکی این که گفته بیّنه است، آیاتٍ بینات. زیاد است از این دست آیات. مثلاً :
هُوَ اَلَّذِی یُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ إِنَّ اَللّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (حدید، ۹)
خدا خودش را اینطور معرفی میکند، میگوید: آیاتی را نازل کرده است که روشن است، روشنگر است، تا مردم را بیرون ببرد از تاریکیها به سمت نور. حالا این روشن بودن قرآن و روشنگر بودن قرآن، یعنی خود قرآن چه چیزی را دارد روشن میکند؟
یک: خود انسان را . یک بحث مفصلی است، که این انسانی که قرآن میگوید، چه انسانی است؟ (انسان شناسی)
دو: هدف انسان را . این انسان به سمت چه کسی دارد میرود؟ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (بقره، ۱۵۶)
هدف را توضیح میدهد، راه را توضیح میدهد، دنیا را توضیح میدهد دنیا چطور جایی است و رهبر را، راهبر را دارد توضیح میدهد، و معاد را دارد توضیح میدهد، و خود خیلی از احکام را خداوند متعال دلیلش را دارد میگوید، یعنی به اندازهای که میشده دلیل بگوید، دلیل گفته است. مثلا برای روزه میگوید:
«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره، ۱۸۳)
یا مثلا برای قصاص میگوید:
«وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی اَلْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره، ۱۷۹)
منتهی ما بعضی وقتها فکر میکنیم اگر دلیل بگوییم، به تعبد لطمه میخورد. دو تا بحث است:
یکی اینکه قرآن آدمها را متعبد میکند، به رخ میکشد جهل آدمها را، ضعف آدم ها را. یا اُفق پیش روی انسانها را که احاطه ندارند به آن! یک سری آیات هست که انسانهارا متعبد میکند. بعد برای دستوراتش خدای متعال گاهی دلیل میآورد که دل را بیشتر همراه کند یعنی اگر دلیل نمیآوُرد هم کافی بود، روزه بگیر، ولی از هر دو راه قرآن وارد شد، یکیش همین دستور روزه است یا دستور قصاص «وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی اَلْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره، ۱۷۹)
یا مثلا برای حجاب میگوید: «…فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ …» (أحزاب، ۳۳)
فلسفهاش را بیان میکند، فلسفه قابل فهم را میگوید. یا میگوید:
«یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ اَلْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اَللّهُ غَفُوراً رَحِیماً»(احزاب، ۵۹)
خدا میخواهد زن با حجاب پرچم حیاء و عفت را بلند کند، که اذیت نشوند، یعنی وقی بد حجاب است طمع میکنند. اینها چیزهای قابل فهمی است و ادله را میآورند، یعنی میتوانسته بگوید حجاب داشته باش تموم شد، و می توانسته دلیل را نگوید، ولی حکم را گفته که اینها می تواند مظهر بیّنه بودن قرآن باشد و از این دلایل و حکمها زیاد است. مثلا:
«… وَ أَقِمِ اَلصَّلاهَ لِذِکْرِی» (طه، ۱۴)
«…إِنَّ اَلصَّلاهَ تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ» (عنکبوت، ۴۵)
یا در سوره انعام داریم:
«أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْکِتابُ لَکُنّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ …» (انعام، ۱۵۷)
چرا قرآن نازل شد؟ برای اینکه بهانه نیاورید بگویید اگر ما هم کتاب داشتیم مثل یهودیها و مسیحیها ما از آنها هدایت یافتهتر میشدیم. این سد بهانه است، بعد میگوید برای شما هم بیّنه آمد.
مبارک بودن قرآن؛
مورد دیگه ای که خود قرآن خودش را معرفی میکند میگوید این کتاب مبارک است سوره انعام:
«وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (انعام، ۱۵۵)
مبارک گفتهاند از برکت، برکت یعنی فایده ثابت زیادتی، خیر کثیر، یعنی هم در آن خیر و هم در آن ثبات و تداوم است، یعنی خیر کثیر مداوم، خلاصه مجموعه آنچه که گفته شده پیرا مون لغت برکت.
در قرآن هم خود قرآن مبارک خوانده شده و هم کعبه و هم باران و هم برای حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام و حالا برای قرآن که میگویند مبارک است، یعنی خیر ثابتی است، یعنی که از همون موارد تحدی قرآن و اینکه هیچ کتاب دیگری هیچ حرف تازهای نمیآورد و خیر ادامه دارد و هرمقدار هم بشر پیشرفت بکند، «یعلوا و لا یعلی علیه» هیچ چیز نمیآید که برتر از آن باشد کهنه نمی شود دیگر چون قرار است خیرش ماندگار و امتداد و ادامه داشته باشد در همه جهات مختلف که بعد میگوییم یکی هدایت است و یکی نو و شفا بالاخره مبارک است. یکی از اوصاف این است که مبارک است و خیرش کثیر است و مثل چاه نیست که آبش تمام شود و با گذر زمان کهنه نمیشود و این هم یکی از اوصاف است و جالب در ادامه آیه میگوید: «فَاتَّبِعُوهُ»، این تفریع به قبلش است، یعنی حالا که خیرش کثیر است هیچ کتابی نمیتواند متصف به مباک بودن باشد به معنای واقعی کلمه، و میگوید «وَ اِتَّقُوا» که میتواند دو معنی داشته باشد یکی دنبال کتابهای دیگر نروید که ضرر میکنید، بترسید از اینکه دنبال کتابهای دیگر بروید، و دیگری مخالفت نکنید که مخالفت کردن با فرامین قرآن و مخالفت با چیزی که مبارک است به ضرر خودش است.
آیا مبارک بودن بیّنه برای اهل خشوع است یا نه بر ای کفار هم هست؟
نعمتهای عادی مبارک بودنش بستگی به نوع تعامل ما با آنها دارد. بینه درجه درجه است . وقتی میگوید یا ایها الناس، یا ایها الانسان، یک حرفهایی دارد که برای همه قابل فهم است که در لایههای بعد بستگی دارد که از کلاس اول عبور بکنند یا نه کلاس کلاس است؟ ما اگر در کلاس اول موندیم سهمی از مباحث کلاس دوم نداریم و ما را راه نمیدهند. ماندهایم دیگر. این در بحث «هُدیً للنّاس» بعداً خواهد آمد. این یکی از شئون هدایت است، خود قرآن گفته: «هُدیً للنّاس و هُدیً لِلمُتَّقینَ».
– این «بینات» به همه آیات قرآن اطلاق میشود یا فی الجمله اطلاق میشود؟ وصف بالجمله است یا وصف فی الجمله؟
بستگی به مخاطب دارد، و به نظرم باید دو جنبه را لحاظ کرد؛ یکی نوع برخورد و دیگری سطح مخاطب. مثلا: نسخهی یک پزشک برای دانشجوی رشته پزشکی بَیِّن است، ولی برای دیگران بیّن بودنش معلوم نیست. سطح مخاطب فرق میکند باید توانایی و شرایطش را داشته باشد. دو نوع برخورد داریم، قرآن هم گفته هدی للناس و هم گفته هدی للمتقین هر دو درست است، حرفهایی که برای کلاس اول است، هدیً للناس است، همه میفهمند، اگر این را پذیرفت و لجبازی نکرد، این نور شمعی که در برابرش قرار گرفته و در دلش روشن شده است، اگر این را خاموش نکرد با کفر، بعد وارد در کلاس تقوی میشود. تمام آیات لوازمی دارد بعضیها تأمّل میخواهد.
موعظه بودن قرآن؛
عنوان دیگری که قرآن خودش را معرفی کرده است «موعظه» است، گفتهاند: «الموعظه ما تلین به القلوب» یعنی یک بخش از انتظارات ما انتظارات موعظه است، میخواهیم موعظه بشویم، میخواهیم متنبّه بشویم، به خود بیاییم، تازیانه قرآن بر این روح سرکش بخورد، خاشع بشود انسان، به خود بیاید، موعظه بیشتر بار احساس و بیدار کنندگی دارد و جنبه استدلال و برهان در آن نیست، قرار است با دل آدمها سرو کار داشته باشد نه با مغز آدمها، موعظه این بخش از آیات قرآن است بعد بلافاصله میگوید: «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ » (یونس، ۵۷)
یعنی شأن ربوبیت پروردگار این است که موعظه هم باشد، اگر موعظه نبود ربوبیت پروردگار نقصان داشت، چون انسان فقط مغز نیست دل هم هست. اگر موعظه نداشت، ربوبیت پروردگار نقص داشت و بعد در ادامه آیه میفرماید: قرآن مرضهای روحی را شِفاء میدهد و یک بخشی از شفاء با موعظه است، البته بخشی از آن، مقدماتش با برهان هم هست – قرآن برهان هم هست-، با بینه هم هست. این «وَ شِفاءٌ لِما فِی اَلصُّدُورِ» این توضیح آن شفایی است که در سوره بنی اسرائیل مطلق آمده است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقرآن ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ اَلظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً» (اسراء، ۸۲)
آیههایی را نازل میکنیم که این آیهها شفاء بخش است. چه چیزی را شفاء میدهد؟ ما انتظار چه چیزی را داشته باشیم؟ برای مرضهای روحی است، نمی تواند سردرد ما را شفاء دهد، چرا؟ گفتند حمد را اگر خواندی زنده شد تعجب نکن ولی برای این نیست. برای اینکه مرضهای جسمی را درمان کند، برای این نیست! اما این کارکرد را هم در حاشیه دارد. هدف این نیست. انتظار ما از قرآن شفاءِ مرضهای جسمی مستقیما نباشد، شفای غیر مستقیم باشد. چرا که اگر کسی قرآنی زندگی بکند، «کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (اعراف، ۳۱) را رعایت بکند، اصلا مریض نمیشود. خیلی از دستورات هست که به درد دنیای آدمها هم میخورد، ولی بحث این است که این شفایی که گفته این شفاء چه چیزی را میخواهد شفاء بدهد. میگویند روایت داریم که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام مریض شده بودند و میگفتند خدا باید شفاء بدهد، من دارو مصرف نمیکنم! خدا هم فرمود تا دارو مصرف نکنی شفایت نمیدهم. بعد از مصرف دارو شفاء پیدا کرد. خدای متعال دوست دارد به وسیلهی همین ابزارِ این کرهی خاکی شفاء بدهد و قرار نیست قرآن جای این را بگیرد، ولی متأسفانه جای این را گرفته است. یک بخشی از مردم جامعه ما ارتباطشان با قرآن برای همین چیزها است! این ختم را بکن، این کار را بکن، قرضت حل بشود! لذا میبینی کتابهایی که در این جهت نوشته میشود جزء پر فروشترین کتابها میشود. خیلی جذبه دارد، ولی «وَ شِفاءٌ لِما فِی اَلصُّدُورِ» میگوید انتظار آن شفایی را از قرآن داشته باش که دیگران نمیتوانند انجام بدهند و هیچ کتاب دیگری نمیتواند داشته باشد. برای سردرد جایگزین وجود دارد. معجزه بودن قرآن این است که برای سردرد بودن جایگزین هست ولی برای «وَ شِفاءٌ لِما فِی اَلصُّدُورِ» جز قرآن جایگزینی نیست. مرضهای روحی انسان را شفاء میدهد.
بخشی از قرآن برهان است، برهان فکر را تغذیه میکند موعظه دل را تغذیه میکند. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقرآن ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ اَلظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً» (اسراء، ۸۲)، برهان برای بخشی از آیات است و موعظه بخشی از آیات است. شفاء هم با موعظه خیلی نزدیک است. به بحث شفاء که برسیم خود این که قرآن چگونه شفا میدهد بحثی است.
آیا روانپزشکان، جایگزین شفاء روحی قرآن نیستند؟
نه، آنها اشراف ندارند بر روح انسان و ادعاء میکنند، ما شفاء را برای چه می خواهیم؟ میگوییم روحمان درمان بشود تا در شب اول قبر مبتلا نشویم. دقت کنید هدف را، ما میخواهیم شفاء پیدا کنیم که از خدا دور نباشیم، میخواهیم شفاء پیدا کنیم که در برابر دستورات قرآن خاضع و خاشع باشیم، میگوییم چرا اشکم نمیآید؟ چرا حواسم جمع نمیشود؟ چرا از خدا نمیترسم؟ چرا با اینکه میدانم، نمیتوانم عمل بکنم؟! چرا عُجب پیدا کردهام؟ اصلا این حرفها در روانپزشکی کلاً نیست. آنرا میخواهیم که زندگی این دنیا را خوبش بکنیم، هدف خیلی مهم است. آنها حبِّ دنیا را مرض نمیدانند! قرآن هم در تبیین مرض به انسان کمک میکند و هم در درمان. تازه همین درمان جزئی روانپزشکی با چه هدفی است؟ با هدف اینکه انسان خوب بِچَرَد، خوش بگذراند و راحت باشد!
قرآن چگونه شفاء میدهد؟
خوب حالا قرآن چگونه شفاء میدهد؟ بعضی از درمانها درمانهای نگرشی است. یعنی انسان همینکه فکرش عوض میشود، بخش مهمی از درمان اتفاق میافتد، یکی از موانع بزرگ درمان همین است که طرف باور ندارد مریض است! قرآن فکر انسانها را عوض میکند نسبت به خودشان، نسبت به بیماریها، نسبت به هدف زندگی با همین فکر عوض شدن بسیاری از درمانها اتفاق میافتد. دوست داشتم موضوع بحث هم همین باشد، دردها و درمان ها در قرآن را یکی یکی بررسی کنیم. مثلا کِبر را خدا فرموده که من درمان میکنم، از آیات قرآن در بیاوریم و نشان بدهیم چطور خدا درمان میکند. بعضیهایش این طوری است. مثلا میگوید: «وَ إِلَى اَلسَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه، ۱۸)
خودت را در مقایسه با این آسمان نگاه کن، آن آسمانهایی که قرآن میگوید، (هفت آسمان)، «إِنّا زَیَّنَّا اَلسَّماءَ اَلدُّنْیا بِزِینَهٍ اَلْکَواکِبِ»(صافات، ۶)، که منظور این آیه همین آسمان پایین است. با توجه به این آیه من چقدرم در این هستی، یعنی اگر همین را آدم درست بفهمد، جایگاهش را در این هستی، کِبر برایش درمان میشود.
دستورالعملهایی که انسان را شفاء میدهد؛
دستورالعملهایی در قرآن هست که خودش انسان را شفاء میدهد، میگوید: نماز بخوانید، وضو بگیرید، سجده بروید و …، فلسفهی بعضی از دستورالعملها را هم نمیفهمیم! خود این حکمت دارد! باعث شفاء کفر آدمها و کبر آدمها است، برای این است که سوزن بزند باد آدمها را خالی کند. مثلاً حج، چند آیه در مورد حج داریم؟ زیاد نیست، ولی خیلی از مرضها را شفاء میدهد، نماز خیلی از مرضها را شفاء میدهد. روزه خیلی از مرضها را شفاء میدهد. یا همین آیه «اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اَلسَّیِّئَهَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ»(مؤمنون، ۹۶) خیلی از مرضها را میتواند شفاء بدهد، به شرط اینکه عمل شود.
و موعظه شفاء میدهد، ذکرِ آیات معاد، بهشت و جهنم و جان دادن و…، بعد فرمود: «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس، ۵۷)
و جالب این است که موعظه برای همه و رحمت و هدایت برای مؤمن است، اول آیه نگفت موعظه برای مؤمنین است، خدا کفار را هم موعظه میکند، هدایت برای مؤمن است، چون تا انسان ایمان نیاورد که نمیفهمد! ولی موعظه شأن ربوبیت پروردگار است، خدا ربِّ انسان کافر هم هست.
قرآن کتاب هدایت است؛
شأن بعدی قرآن شأن هدایت است، هدیً للناس که عرض شد مرحله اول هدایت است، اگر کسی در مرحله اول کفر داشته باشد و نپذیرد، دیگر تمام است. دیگر سهمی از هدایتهای بعدی قرآن ندارد و متقی نمیشود و اگر هدیً للناس را از قرآن پذیرفت و با تقوا شد، آنگاه میتواند از مراحل بعدی استفاده بکند. مثلاً همین کلاسهای درسی است. ایمان کلاسکلاس است، درجه درجه است، اگر کسی از کلاس اول عبور نکرد، سهمی از درس ندارد. یک تعبیر داریم در قرآن: «إِنَّ هذَا اَلْقرآن یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» (اسراء، ۹)
«التی» صفت چیست؟ ظاهراً صفت ملت است، «للملت التی…» هدایت میکند به آیینی که آن آیین اَقوَم است، این أفعل تَفضیل است، نقطه مقابلش را چه بگیریم، اقوم نسبت به چه چیزی است؟ اولاً اَقوَم از قوام است یعنی استوارتر، پا برجاتر، آیین استوارتر، آیین پا برجاتر، مانند مستقیم که از قِوام و راست است. قرآن در مقایسه با آیینهای دیگر اقوم است، حالا آن آیینها چه هستند؟ با کتب آسمانیاند که در زمان خودشان باز هم اقوماند، یعنی نسبت به تورات حقیقی باز هم اقوم است، چرا؟ چون قرآن مُهَیمِن و مُسَیطِر بر کتب آسمانی دیگر است، بشر سیر تکاملی دارد طی میکند و شیاطین هم سیر تکاملی دارند طی میکنند و آنچه هم که از جانب خدا میآید برای مؤمنین میآید، سیر تکاملی دارد طی میکند و یهودیان بیشتر از تورات نیازی نداشتند، مسیحیان بیشتر از انجیل نیاز نداشتند، پس نسبت به کتب آسمانی صحیحش هم اَقوَم است و نسبت به آیینهای دیگر هم باز هم اَقوم است و آنها هم دوست دارند اَقوم باشند، ادعای اَقوم بودن دارند ولی اقوم نیستند. برای اَقوم بودن هم اَبعادی میشود تصور کرد، مثلا در بحث عبادت اینگونه تصور میشود که چطور عبادت بکنید، نه افراط داشته باشید و نه تفریط، در تعامل با دنیا، میگوید که چگونه با دنیا تعامل بکنید که آخرت را بر باد ندهید و منزوی هم نشوید. در بحث حکومت، حکومتی را که اسلام معرفی میکند، در بحث تربیت، در هر بحثی اَقوم است. بحث اقوم بودن دلیلی برای خاتمیت هم هست، خاتمیت دین و خاتمیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با توجه به آیه مذکور، یعنی سرآمد است و بعد از این دینی دیگر نمیآید، هر حرفی خواسته زده بشود، زده شد. این آیه اشاره به این مطلب دارد، چون روایت داریم قرآن عبارات دارد، لطایف دارد، اشارات دارد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته