درس تفسیر استاد نظافت
جلسه یازدهم، مدرسه علمیه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجهالشریف) ۲۰/۱۲/۹۳
موضوع: نکات اخلاقی-تربیتی داستانهای سوره کهف، (داستان دو مرد که یکی از آنها، دو باغ داشت.)
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بِسمِاللهِ الرحمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیدِنَا وَ نَبِینَا مُحَمَّدٍ (اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِین وَ لَعنهُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ. رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً. أللهمَّ وَ انطِقْنی بالهُدی و اَلْهِمْنِی التَّقوی و وَفِّقْنی لِلَّتی هی اَزْکی.
داستان دومِ سوره کهف، داستان دو مرد که یکی از آنها دو باغ داشت؛ ترسیمی از موضع مستکبران در برابر مستضعفان؛
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَینِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَینِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَینَهُمَا زَرْعًا ﴿کهف، ۳۲﴾ کلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً. ﴿کهف، ۳۳﴾ وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یحاوِرُهُ أَنَا أَکثَرُ مِنْک مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً ﴿کهف،۳۴﴾ وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً ﴿کهف، ۳۵﴾ وَ ما أَظُنُّ اَلسّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾ ﴿کهف، ۳۶﴾
این داستان معروف است به داستان صاحب دو باغ، دو رفیقی که یک از آنها دو باغ داشت و خدای متعال اینجا خطاب به رسول گرامی میکند که برای مردم مثَل بزن، برای انتقال یک معرفت از این داستان استفاده کن. اصولاً سبک قرآن، سبکی است که هم در آن قصهگویی جایگاه مهمی دارد و هم ضربالمثل، ضربالمثل روشی است برای تفهیم مطلب و تعلیم دادن. خداوند متعال میفرماید:
إِنَّ اَللّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها … ﴿البقره، ۲۶﴾
تصویر روشنی از ماهیت دنیا و اهل آن، در کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛
در نهجالبلاغه هم داریم، امیرالمؤمنین به امام حسن )علیهماالسلام( میگوید، در رابطه با مثل دنیا و آخرت و مثل اهل دنیا و اهل آخرت فرمود که پسرم میخواهم برایت مثال بزنم تا تو بفهمی و بر اساس آن قدم برداری.
«یا بُنَی إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُک عَنِ الدُّنْیا وَ حالِها وَ زوالِها وَ انتقالِها وَ أَنْبَأْتُک عَنِ الْآخِرَهِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فیها وَ ضَرَبْتُ لَک فِیهِمَا الْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیهَا؛» فرزندم! من تو را از دنیا و زوال و دگرگونیاش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه برای اهلش در آن مهیا شده مطلع گردانیدم و درباره هر دو برایت مثلها زدم تا بهوسیله آنها عبرت گیری و در راه صحیح گام نهی.
مثال کمک میکند به عبرت و فهم، و فهم هم برای قدم برداشتن و اقدام است. در اینجا، آنهایی که دنیا را خوب شناختهاند (مؤمنین) را تشبیه میکنند به مسافرانی که در یک محیط بد آبوهوایی هستند و تصمیم میگیرند که هجرت بکنند و در مسیر بر سختیها و کوتاهیها و فراقها صبر میکنند و عشقشان رسیدن است و از آنطرف اهل دنیا و آنهایی که دنیا را درست نشناختهاند را تشبیه میکنند به آدمهایی که در یک محیط خوش آبوهوا هستند و آنها را دارند بهزور میبرند به یکجای بد آبوهوا. در اینجا حضرت، تصویر روشنی از ماهیت دنیا و اهل دنیا بیان میکنند تا مردم بهتر بفهمند.
وَاضْرِبْ لَهُم، برای مردمی که دنیا آنها را شیفته خود کرده است مثال بزَن
آیا این قصه واقعی است؟
حالا اینجا میگوید وَاضْرِبْ لَهُم، این لهم یعنی دارد میگوید برای مردم مَثَل بزن، اینها چه کسانی هستند؟ اینها مردمی هستند که این دنیا آنها را شیفته خود کرده است. آنقدر شیفته شدهاند که دنیا، آنها را از یاد خدا غافل میکند.
یک بحث دیگری هم هست که آیا اینیک قصه مقدّر و فرضی است یا نه یک جریان خارجی و اتفاق واقعی است؟ برخی گفتهاند که یک قصه فرضی است و بعضی گفتهاند واقعی است. لکن اگر در سیاق و در خود آیات و آن تبیین دقیق باغ و نشانههایی که دارد میدهد دقت کنیم، متوجه میشویم اینیک قصه واقعی است.
توصیف باغِ مرد ثروتمند و توجه دادن به عامل اصلی خلقت آن؛
﴿جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَینِ﴾ این جنتین، تثنیه جنت است، جنت در اینجا منظور بهشت نیست، بلکه باغ است. بهشت را هم که میگویند جنت، چون پوشیده از درختان شده است. واژه جنت به معنای پوشاندن است. مجنون، جن و … نیز از همین ماده است.
﴿مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ یعنی این دو باغ احاطهشده بود با درختان خرما، پوشیده شده بود با درختان خرما. ﴿وَجَعَلْنَا بَینَهُمَا زَرْعًا﴾ بین این دو باغ، زمین وسیع زراعی بوده و این نشان میدهد این دو باغ از هم فاصلهای هم داشته… . خدای متعال میفرماید، ما برایش دو تا باغ قراردادیم – باغش هم باغ انگور بوده- و ما دور آنها را پوشاندیم با نخل و مابین این دوتا زراعت قراردادیم. اینها همش توجه توحیدی دارد میدهد و این یعنی خود این آقا کارهای نبوده است.
سعدی به زیبایی میگوید:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند *** تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
یعنی این نان، مجموعهای از عوامل پیدا و پنهان هست که تو داری میخوری. معمولاً آدمهایی که سرمست نعمت هستند، فقط به خود نعمت توجه دارند و توجه ندارند به عوامل آن و اینکه این نعمت از کجا میآید.
در ادامه دارد، ﴿کلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکلَها﴾، اکُل به معنی مأکول هست، یعنی میوه، یعنی این دوتا باغ میوه میداد و روبهراه بود، ﴿وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً …﴾ یعنی هیچ نقصی نداشت، اشکال و کاستی نداشت. از اون حدی که یک درخت باید میوه بدهد، یکذره هم کم نبود. باغِ پر محصول بود، درختهایش آفتی نداشت و کامل بود. ﴿وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً﴾ فَجَّرَ، یُفَجِّرُ، تَفجیرا، یعنی روانسازی، یعنی بین این دوتا باغ ما یک نهری را روان ساختیم و جاری ساختیم، چراکه آب نقش خیلی مهمی دارد در محصول دادن یک باغ تا همیشه سرسبز باشد و پر محصول؛ بدون آب، باغ بیارزش است. آب مایه حیات و قوام یک باغ است. خداوند میفرماید ما برای او آب را هم مهیا ساختیم. خلاصه از لحاظ مسائل مادی کمبودی نداشته بود.
وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ، این باغ، میوههایی داشت، یا میتوانیم بگوییم این باغ امکانات دیگری هم داشت، چون قبلش گفته بود این میوه داشت (آتَتْ أُکلَها)، اگر بخواهیم اینجا بگوییم این با آن اُکُل تفاوت دارد، باید بگوییم سرمایههایی داشت. میوه فقط میوه باغ نیست، بلکه میوه زندگی و دستاورد نیز هست، مجموعه دستاوردها را میشود ثمر گفت.
در مورد ثمر، برخی گفتهاند انواع مال منظور است، کان لِالرَّجُلِ ثَمَر، ای مال، بعضیها گفتند منظور میوه است، و برخی دیگر گفتهاند منظور همان میوههای روی درختان است، به نظر همان انواع مال میشود که بگوییم اینیک فرد ثروتمندی بود و میوههایش هم رسیده روی درخت و آماده استفاده بود.
معیار عزت و نگرش غلط برخی افراد نسبت به ثروت؛
خب، آن فردی که صاحب دوتا باغ بود با این ویژگیها، یک رفیقی داشت، یک روز داشت با این رفیقش صحبت میکرد، ﴿و هو یحاوره﴾، حاوَرَ، یُحاوِرُ، مُحاوَره، حِوار به معنای گفتگو است. حِوار از حور است به معنی بازگشت، در سوره انشقاق هم داریم ظَنَّ اَن لَن یَحُور، فکر کرد برمیگردد. حالا چرا گفتگو را میگویند محاوره؟ چون سخن رفتوبرگشت دارد. اگر کسی سخنرانی بکند، این را حِوار نمیگویند. اگر کسی حرف بزند و دیگری گوش کند و ساکت باشد، این را نیز حوار نمیگویند؛ حِوار وقتی است که رفتوبرگشت داشته باشد، گفتگو باشد. اینها داشتند باهم حرف میزدند، یکدفعه وسط حرف زدنشان که داشتند عادی صحبت میکردند، گفت، أَنَا أَکثَرُ مِنْک مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً، من مالم از تو بیشتر است و اعدّ نفر هستم. نفر، به اشخاص مناظر با انسان گفته میشود، اینجا منظور خدم و حشمهایی که دارد میشود. گفت من خدم و حشمم بیشتر است و معمولاً همینطوری است، به خاطر پولشان آدمها دورشان جمع میشوند. اینجا خدای متعال دارد اشاره میکند که این فرد چقدر نگرشش غلط بود نسبت به ثروت. توجه ندارد، خداوند متعال میگوید ما برایش دوتا باغ قراردادیم، ما دورش نخل قراردادیم و آن آب را هم ما دادهایم… . از اینکه دارد پُز میدهد و فخر میفروشد و اینها را وسیله برتری خودش قرار میدهد، پیداست که مشرک است و غافل شده از اینکه اینها لطف خداست و خودش کارهای نیست و نقشی ندارد.
پس نگرش این فرد غلط بود و معیارهایش برای عزت، معیارهای دنیوی بود و فریفته وضعیت ظاهریاش شده بود. میتوانیم بگوییم خدا را فراموش کرده بود و اسباب، بت او شده بود. ثروت بت او شده بود و دنیای مذموم همین است. اگر میگویند دنیا بد است، آنوقتی است که انسان به خودش نسبت بدهد. در اعمال عبادی عُجب یعنی اینکه بگویی این از من است و از خودت بدانی آن عمل را. ثروت هم همین است، اگر ثروت را از خودت بدانی و خدا را فراموش بکنی، میشود بت تو و این ثروت مذموم است. خداوند اسرار دارد و میگوید جعلنا… این به خودش نسبت میدهد ولی خدا میگوید، جعلنا، حففنا و فجَّرنا
نگرش اشتباه قارون، نسبت به ثروت و قدرتی که خدا به او داده بود؛
إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ اَلْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی اَلْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْفَرِحِینَ ﴿القصص، ۷۶﴾ وَ اِبْتَغِ فِیما آتاکَ اَللّهُ اَلدّارَ اَلْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ اَلدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اَللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ اَلْفَسادَ فِی اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْمُفْسِدِینَ ﴿القصص، ۷۷﴾ قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اَللّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ اَلْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ اَلْمُجْرِمُونَ ﴿القصص، ۷۸﴾
قارون هم داستانش همین است، به او گفتند لاتَفرَح، چون قارون ثروتی داشت و خداوند متعال فرمود ما بهش گنج دادیم وَ آتَیْناهُ مِنَ اَلْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی اَلْقُوَّهِ، قارون شاد بود، چون ثروتها را به خودش نسبت داده بود، چون فکر میکرد این ثروتها وسیله پز دادن است و ملاک افتخار است و حسابوکتاب ندارد. فکر میکنند اینها دوام دارد. خوشحال است دیگر. بهش گفتند، لا تَفْرَحْ إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْفَرِحِینَ ، خداوند دوست ندارد کسانی رو که الکی خوش هستند … وَ اِبْتَغِ فِیما آتاکَ اَللّهُ اَلدّارَ اَلْآخِرَهَ، ببین خداوند چی بهت داده، بااینحال دارالآخره را طلب کن. پس اگر ثروت وسیله ابتغاء دارالآخره باشد خوب است. بحث داشتن و نداشتن نیست. بحث این است که نگاهت به ثروت چیست؟ آیا ثروت را به خودت نسبت میدهی؟ این بد است. آیا این وسیله خوشحالی توست؟ بد است. اگر این وسیله طلب آخرت نیست، بد است و اگر وسیله طلب آخرت است، خوب است. قارون در جواب این موعظه چی گفت؟ گفت: قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی. اینها را با علم خودم به دست آوردم، چرا میگویید آتاک الله؟ چرا به خداوند نسبت میدهید؟
منظور از «وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ اَلدُّنْیا» چیست؟
این یعنی بهرهات را از دنیا فراموش نکن. دوتا تفسیر دارد. یک معنایش این است که بالاخره اگر میگویند دنبال آخرت باش، معنیاش این نیست که از مواهب دنیا استفاده نکن. یک معنایش هم این است که موجودی تو فقط این پول نیست، تو خیلی بهرهها داری، برای طلب آخرت نسیبت را فراموش نکن، یعنی توجه داشته باش چقدر نصیب داری که همهاش را استفاده کنی. بعضی فقط از پول استفاده میکنند، ولی بدن هم یک وسیله است، باید استفاده بکنی، آبرویت هم یک وسیله است. خلاصه اینکه منظور این است، تو در این دنیا نصیب داری، این نصیبها را فراموش نکن تا بتوانی استفاده بکنی. اگر کسی موجودی خودش را فقط ثروت دانست دیگر وقتی انفاقی در میان است، فقط انفاق مال دارد، بدنش را دیگر انفاق نمیکند، آبرویش را نیز انفاق نمیکند. دقت کنید.
پس دوتا معنا دارد و هر دوتا هم درست است، یکی اینکه خودت هم از دنیا سهمی داشته باش و استفاده بکن، خودت را محروم نکن. فرمود:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اَللّهِ اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّیِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیاهِ اَلدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ اَلْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ﴿الأعراف، ۳۲﴾
معنای دیگرش هم این است که تو خیلی چیزها داری و وقتی میگویند طلب کن آخرت را با آنچه خداوند به تو داده، این پول را فقط نبین. چون قرآن میگوید، وقتی میمیرند، میگویند: قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ، من را برگردانید، ای خدای من، ای فرشتهها، من را برگردانید، لَعَلِّی، امید دارم، عمل صالح انجام دهم با ماتَرَکَم. انسانی که میمیرد، ماتَرَکَش فقط ثروت نیست، بدنش هم ماترکش هست، آبرویش هم ماترکش هست، خانهاش هم ماترکش هست، حتی بچههایش و دوستش هم ماترکش هستند. خیلی از مؤمنین فقط یک بخشی از ما آتاکَ اَللّهُ را استفاده میکنند، در روایت داریم اگر کسی همه اموالش را بدهد در راه خدا، به او میگویند چرا آبرویت را مصرف نکردی؟!
ظلم کلید شرک است؛
﴿وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ ﴿کهف، ۳۵﴾
در ادامه دارد «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و حالآنکه نسبت به خودش ظالم بود و گفت، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» فکر نمیکنم که این باغ نابود شود! تبید از بید است به معنای هلاک و فنا است. گفت فکر نمیکنم این باغ اصلاً از بین برود! بهحسب ظاهر حق داشته، چون باغ، باغ کاملی است، زمین، زمین مستعدی است و آبوهوا هم هست؛ بعید است از بین برود. ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً، یعنی حتی به گمانش هم نمیآید که نابود بشود. خب خداوند متعال میگوید این ظالم به نفسش است، چون آدم متکبری است. به خاطر اینکه توکل و اعتماد در اسباب کرده است و هرکس، بجای اینکه بر خدا توکل کند، به اسباب، توکل و اعتماد کند، مشرک میشود. خداوند متعال میفرماید:
… لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ اَلشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ ﴿لقمان، ۱۳﴾
مشرک به خداوند نشو، حقیقتا شرک ظلم بزرگی است.
ظلم سه رقم است، شرک و گناه و ظلم به خلق، ظلم به نفس اینجا با توجه به سیاق آیات، باید بگوییم همان شرک است که ظلمهای دیگری را هم درپی دارد، یعنی ظلم کلید شرک است، «إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»، و آدمی که مشرک باشد طبیعتاً از باب مخاصمه، نافرمانی میکند، ازآنجهت هم ظالمالنفس است، و هم حق مردم را نمیدهد و به آنها هم ظلم میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود، ظلم، شرک لا یُغفر است، یعنی اگر کسی بااینحالت بمیرد دیگر بخشیده نمیشود. حالا اگر کسی (یک شخص موحد) مثلاً گناهی مرتکب شده باشد، هرچند ظالم به نفس است، این بالاخره با فشار شب اول قبر و عذابها پاک میشود، این ظلمی است که قابل مغفرت است، منتها مغفرتش هم اسباب دارد. مثلاً اگر گناه کبیرهای انجام داده است، با همین عذابها پاک میشود و اگر گناه صغیره انجام داده باشد، خداوند متعال میفرماید:
إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً ﴿النساء، ۳۱﴾
بههرحال بخشیده میشود، حالا به هر طریقی که باشد. علاوه بر شرک و گناه، ظلم سومی هم هست که ظلم انسان به انسان است و در این مورد فرمودهاند که قصاص دارد. حالا این بنده خدا که اینجا میفرماید ظالم به نفسش هست، قاعدتاً ظلمهای دیگری هم داشته است، یعنی کسی که مشرک است، علیالقاعده گرفتار گناه و معصیت هم هست و علیالقاعده به خدموحشمش هم ظلم میکند و حق انسانها را هم ضایع میکند و مدیون دیگران هم هست؛ لذا میگویند ظلم شِرک عظیم است و لایُغفَر است و بدترین ظلم این است، چون منشاء همه گرفتاریها است.
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ، و داخل باغش شد، درحالیکه مشرک بود؛
یک بحثی هست که خدای متعال در اینجا میفرماید، دَخَلَ جَنَّتَه…، مگر این دوتا باغ نداشت؟ چرا خداوند فرمود، دَخَلَ جَنَّتَه…؟ نگفت دخل جَنَّتَیه، به نظر میآید که این موضوع مهم نیست، چون کسی که همزمان داخل دوتا باغ نمیشود و اهمیت هم ندارد که داخل کدام باغ شده باشد. میخواهد بفرماید داخل باغش شد. در اینجا برخی مباحثی را مطرح کردهاند، مثلاً زمخشری میگوید اگر بگویند چرا این را مفرد آورده است درحالیکه اول تثنیه آورده است؟ معنایش این است که (دَخَل ما هو جنته ما له جنه غیرها) یعنی لا نصیب له فیالجنه التی وُعِدَ المؤمِنون. دَخَل جَنَّتَه یعنی این بیچاره جنتی در آخرت برایش نیست، بهتش همین است. این برداشت ایشان است و گفته، لَم یَقصُدِ الجَنَّتَین وَ لا وَاحِدهٍ منها، ولی به نظر میآید که اینجا خداوند میخواهد بگوید داخل باغش شد و لزومی ندارد که بگوید داخل دوتا باغ شد، چون کسی همزمان داخل دوتا باغ که نمیشود. آن موقعی که داشته این حرف را میزده، خداوند دارد تصویرسازی میکند که در این حال داشت وارد باغش میشد.
کسی که ربوبیت خداوند را نپذیرفت، در معاد هم شک پیدا میکند؛
وَ ما أَظُنُّ اَلسّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾ ﴿کهف، ۳۶﴾
گفت وَ ما أَظُنُّ اَلسّاعَهَ قائِمَهً، نکتهای که اینجا مطرح است این است که این آقا، نه قیامت را صد درصد نفی میکند و نه اثبات میکند، مردد است. میگوید، گمان نکنم که قیامتی قائم بشود، بعد میگوید، وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی، برفرض اگر قیامتی هم باشد و من برگردانده بشوم به سمت پروردگارم، لَأَجِدَنَّ…، البته و البته مییابم از این دنیا برای خودم جایگاه بهتری! ببینید این در قیامت شک دارد. اتفاقاً کسانی که ربوبیت خداوند را نمیپذیرند، در معاد هم شک دارند، چون معمولاً مشرکین اینگونه بودند، اختلافشان با انبیاء سر خالقیت نبوده بلکه بر سر ربوبیت اختلاف داشتند و این منتهی میشود به شک در معاد. یکی از راههای اثبات معاد از طریق ربوبیت پروردگار است، اگر کسی خداوند را بهعنوان خالق و ربّ قبول دارد، باید توجه داشته باشد که معاد لازمه ربوبیت پروردگار است. اگر خداوند عادل است، اگر حکیم است و اگر واقعاً رَبّ است و همهچیز را دارد مدیریت میکند و اگر عالم از دستش درنرفته است، نمیشود همینجور الکی ما را بیاورد در این دنیا. اینجا هم که جای عذاب و عقاب نیست، فرض کنید یک نفر هزار نفر را کشته است، ما یکبار میتوانیم او را بکشیم، توجه دارید؟ در این دنیا نه ظرفیت پاداش فراوان است و نه ظرفیتِ عِقاب فراوان است، بنابراین اگر کسی خداوند را عادل و حکیم و رب میداند، پس لاجَرَم معادی هست.
نمونههایی از آیات قرآن که بر لزوم معاد تأکید دارند؛
در آیاتی دیگر داریم، إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبابِ ﴿آلعمران، ۱۹۰﴾، وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ، باز میگوید، ربّنا…، رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ اَلنّارِ ﴿آلعمران، ۱۹۱﴾ پروردگارم، رَبِّ من، ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛ یعنی اگر کسی توجه داشته باشد و درک صحیح از ربوبیت داشته باشد، خلقت خود و خلقت عالَم را پوچ نمیپندارد. آیه دیگر که میگوید، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ ﴿المؤمنون، ۱۱۵﴾، یعنی عبث آفریده نشدی، برگردانده میشوی. رجعتی هست، معادی هست. در سوره تین هم داریم، فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ ﴿التین، ۷﴾ أَ لَیْسَ اَللّهُ بِأَحْکَمِ اَلْحاکِمِینَ ﴿التین، ۸﴾، خداوند حکیم است و چون او حکیم است، تو به چه دلیل داری تکذیب میکنی دین را، دین یعنی جزاء را. اگر خدا احکم الحاکمین است، حتماً جزایی هست. نمیشود اینجا آدمها بیاید و هرکار دوست دارند بکنند و هر کار دلشان میخواهد انجام دهند و بعد بگیم تموم شد و رفت! اینکه نمیشود. پس اگر توجه بکند به خدا و حکمت خدا، باز معاد را میپذیرد. اگر توجه بکنیم به خدا و عدالتش، خود قرآن میگوید، …قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ ﴿الزمر، ۹﴾، باز در سوره ص میگوید، أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِینَ کَالْفُجّارِ ﴿ص، ۲۸﴾ مگر میشود ما متقین را مانند فجار قرار دهیم؟ این هستی منظمی که هر عملی عکسالعملی دارد، مگر میشود رها بشود؟ آدم اینهمه جنایات مرتکب شود، بعد بگوییم خدای متعال رها کرد؟! معادی نبود؟! این آیه را دقت بکنید: قُلِ اَللّهُمَّ فاطِرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ عالِمَ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهادَهِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿الزمر، ۴۶﴾، تو خالق آسمانها و زمین هستی، تو عالم به غیب و شهادت هستی و تو یک روزی بین بندگانت حکم میکنی.
معاد مطابق با مُدلِ خلقت خداوند که یک خلقت تکاملی است؛
یک آیه دیگری هم که برخی بزرگان گفتهاند، توجه به خلقت تعاملی است. در سوره حج دارد که خداوند انسان را از نطفه آفرید، بعد نطفه را علقه کرد، بعد مزقه کرد، بعد استخوان، بعد میگوید لباسی از گوشت پوشاندیم، بعد میگوید که روح درش دمیدیم، بعد مراحل کمال را طی میکند تا میآید در این دنیا، بعد باز از نوزادی به کودکی، از کودکی به نوجوانی، از نوجوانی به جوانی، عقلش کامل میشود، رشد میکند. ما میبینم اصلاً خداوند متعال خلقتش مرحلهای و تکاملی است، یکدفعگی قطع بشود و تمام! با سیر خلقت آدم نمیسازد، یعنی من را که از نطفه سیر داده و این مراحل را گذراندهام را یکدفعه بگوید تمام شد و رفت! این با مدل خلقت خداوند که یک حلقت تکاملی است اصلاً نمیسازد.
بههرحال، این بنده خدا به این جنبهها توجه ندارد و جالب است، میگوید، لئن رددت الی ربی، اگر برگردانده شوم! یعنی هم دیگران را دارد تحقیر میکند و هم خودش را دارد بالا میگیرد. اگر برگردانده شوم هم برترم! چرا؟ چون ملازمه میبیند بین رفاه دنیا و رفاه آخرت، یعنی ثروت دنیا و ثروت آخرت را ملازم هم میداند! تازه نمیگوید آنجا وضعم خوب است، میگوید لاجدن خیرا منها! آنجا وضعم بهتر است، چرا؟ چون شنیده آخرت دار محدودیت نیست. دنیا که دار محدودیت است وضعم چنین است، پس آخرت که محدودیتی نیست، آنجا وضعم بهتر است. خلاصه اینکه معیار خوب و بد را داشتههایش میداند. قرآن میگوید این تیپ آدمها که معاد را قبول ندارند و ثروت فراوانی دارند، آدمهای متکبر و بد برخوردی هم هستند، بیتربیت هم هستند.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ ﴿الهمزه، ۱﴾ اَلَّذِی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ ﴿الهمزه، ۲﴾ یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ ﴿الهمزه، ۳﴾
این اهل دست انداختن دیگران و تمسخر دیگران هم هست. این روحیه طاغوتی و بپذیرفتن معاد، آثار سیاسی و اجتماعی زیادی دارد و خودش را نشان میدهد.
در خطبه ۲۲۴ نهج البلاغه داریم که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود، اگر خداوند تمام اقلیمهای هفتگانه را به من بدهند تا پوست جویی را از دهان ملخی بیرون آورم، این کار را نمیکنم. بعد فرمود برای چی این کار را بکنم؟ برای این نفسی که زیر خاک میرود و میپوسد؟ حضرت توجه دارد به فناء.
ملاک خشم و رضایت خداوند در مال و فرزند نیست؛
در خطبه۱۹۲ در نهجالبلاغه دارد، فَلاَ تَعْتَبِرُوا اَلرِّضَى وَ اَلسُّخْطَ بِالْمَالِ وَ اَلْوَلَدِ، اگر دوست دارید که بدانید که خداوند از شما راضی است و یا خشم دارد نگاه نکنید به مال و فرزند، یعنی اگر کسی رفاه دارد، پول دارد و بچههای سالمی دارد، فکر نکند خدا ازش راضی است و اگر کسی فقیر است و بچهدار نمیشود، فکر نکنید خدا ازش ناراضی است. اینها اصلاً معیار نیست. این دادههای خدا نزد ما، اینها وسیله آزمایش است. باز در نهجالبلاغه، خطبه ۹۰ دارد که «… لِیَبْتَلِیَ مَنْ أَرَادَ بِمَیْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا» خداوند هرکسی را بخواهد آزمایش کند با میسور و معسور میخواهد آزمایش بکند، بعضیها را با کم آزمایش میکند، بعضیها را با زیاد آزمایش میکند
درمانِ روحیه کمآوردن در برابر ابتلائات الهی؛
در سوره فجر هم داریم، فَأَمَّا اَلْإِنْسانُ إِذا مَا اِبْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ﴿الفجر، ۱۵﴾ وَ أَمّا إِذا مَا اِبْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ ﴿الفجر، ۱۶﴾ ، میگوید کلّاً، نه اکرام است و نه اهانت، ابتلاء است، اینجوری دارد آزمایش میشود. خب اینجور آدمها را چگونه باید درمانشان کرد؟ باید آنها را توجه داد به فناء، باید آنها را توجه بدهیم که انسان خودش کارهای نیست، خودش محکوم است و اختیار نفس کشیدن خودش را هم ندارد، حتی نمیداند کِی میمیرد! گاهی امکانات از بین میرود، انسان زنده است. گاهی انسان میمیرد و امکانات باقی میماند، گاهی هردویش از بین میرود.
در خطبه ۱۱۰ نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) راهحلهایی برای درمان این روحیات دارد، «کَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ وَ ذِی طُمَأْنِینَهٍ إِلَیْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ وَ ذِی أُبَّهَهٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِیراً» فرمود خیلیها به این دنیا اطمینان پیدا کردند، دنیا مصیبتهای فجیعی به آنها وارد کرد، خیلیها آرامش پیدا کردند به این دینا، دنیا آنها را زمین زد، خیلیها آدمهای با ابهتی بودند، دنیا آنها را حقیر کرد، خیلیها متکبر بودند، وَ ذِی نَخْوَهٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِیلاً، دنیا آنها را ذلیل کرد. بعد فرمود، أَ لَسْتُمْ فِی مَسَاکِنِ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً، نگاه کنید شما در مسکن کسانی بودید که قبل از شما بودند، عمرشان از شما طولانیتر بود، وَ أَبْقَى آثَاراً، یعنی آثار وجودیشان در این دنیا از شما بیشتر بود، قصرها و مزرعهها و امکانات و … وَ أَبْعَدَ آمَالاً، و آرزوهایشان از شما بیشتر بود، وَ أَعَدَّ عَدِیداً، یعنی تعداد نفرات برای خودشان خیلی فراهم کرده بودند، وَ أَکْثَفَ جُنُوداً، لشکریان انبوهی داشتند. بعد فرمود تَعَبَّدُوا لِلدُّنْیَا أَیَّ تَعَبُّدٍ، برده دنیا شده بودند، أیَّ یعنی کمال، چقدر برده شده بودند! وَ آثَرُوهَا أَیَّ إِیْثَارٍ، الآن کجا هستند؟ بنابراین برای درمان این روحیه باید توجه داد به مردگان و فناء. غایت همه بناءها خرابی است!
والسَّلامُ علیکُم وَ رَحمه اللهِ و برَکاتُه
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد