اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِاللهِ الرحمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیدِنَا وَ نَبِینَا مُحَمَّدٍ (اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِین وَ لَعنهُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ. رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً. أللهمَّ وَ انطِقْنی بالهُدی و اَلْهِمْنِی التَّقوی و وَفِّقْنی لِلَّتی هی اَزْکی.
اللّهمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَهَ وَ اَبیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَع فیها بِعددِ مَا اَحَاطَ بِه عِلمُک
داستان دومِ سوره کهف، داستان دو مرد و دو باغ، ترسیمى از موضع مستکبران در برابر مستضعفان؛
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا ﴿۳۲﴾
در اینجا با اشاره به سر گذشت دو دوست یا دو برادر، طرز تفکر و گفتار و کردار و موضع این دو را مشخص مىکند و ترسیمی از موضع مستکبران در برابر مستضعفان دارد.
نخست مىگوید: اى پیامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، که براى یکى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و گردا گرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتى قرار دادیم» ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً﴾. ﴿کهف، ۳۲﴾
در ادامه دارد، «هر دو باغ میوه آورده بود (میوههاى فراوان) و چیزى فرو گذار نکرده بود» ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً﴾. ﴿کهف، ۳۳﴾
از همه مهمتر آب که مایه حیاتِ همه چیز، مخصوصا باغ و زراعت است، به حد کافى در دسترس آنها بود؛ چرا که: «میان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بودیم» ﴿وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً﴾. ﴿کهف، ۳۳﴾
به این ترتیب «صاحب این باغ در آمد فراوانى داشت» ﴿وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾.﴿کهف، ۳۴﴾
ولى از آنجا که انسانِ کم ظرفیت و فاقد شخصیت، هنگامى که همه چیز بر وفق مراد او بشود غرور او را مىگیرد، طغیان و سر کشى را آغاز مىکند، نخستین مرحله این سرکشی، مرحله برترى جویى و استکبار بر دیگران است «به همین جهت (صاحب این دو باغ) به دوستش- در حالى که با او گفتگو مىکرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم» ﴿فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً﴾. ﴿کهف، ۳۴﴾
آیه ۳۵ سوره کهف، ظلم کلید شرک است؛
﴿وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ ﴿کهف، ۳۵﴾
داخل باغش شد و حال آنکه ظالم نفس خود بود، خب گفتیم ظلم سه رقم است، شرک و گناه و ظلم به خلق، ظلم به نفس اینجا با توجه به سیاق آیات، باید بگوییم همان شرک است که ظلمهای دیگری را هم درپی دارد، یعنی ظلم کلید شرک است، «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»، و آدمی که مشرک باشد طبیعتا از باب مخاصمه، نافرمانی میکند، از آن جهت هم ظالمالنفس است، و هم حق مردم را نمیدهد و به آنها هم ظلم میکند.
«…قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا» ﴿کهف، آیه۳۵﴾
فکر نمیکنم که نابود بشود، ابدا. برای چه؟ برای اینکه خب وقتی کسی به این اسباب و ظواهر نگاه میکند در این اسباب و ظواهر گیرکرده، این اسباب بت او شده، دیگر به نظرش نمیآید که اینها از بین برود، بعد اینها را که گفتیم.
بین رفاه دنیا و رفاه آخرت ملازمهای وجود ندارد؛
﴿وَ ما أَظُنُّ اَلسّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾ ﴿کهف، ۳۶﴾
«وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً»، فکر نمیکنم که قیامتی هم برپا بشود، گمان به عدم برپایی قیامت، در ادامه گمان قبلی است که «مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا»، بعد میگوید: «وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی»، اگر برگردانده شوم برفرض، به سوی پروردگار خودم، «لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا»، منقلب اسم مکان است، یعنی محل بازگشت؛ مییابم بهترین منقلب را از آن دارالآخره، ضمیر منها، ظاهرا برمیگردد به دارالآخره. آنجا من بهترین منقلب را دارم، بهترین بازگشتگاه را دارم، بهترین جایگاه را دارم. این چرا اینجوری میگوید؟ به خاطر این ذهنیت غلطی که دارد، چون تو این دنیا وضعش خوب است، فکر میکند در این دنیا هرکس وضعش خوب است در آخرت نیز خوب است. از نظر مادی مینگرد، درحالی که این معیار نیست، خدای متعال با این امکانات دارد آدمها را آزمایش میکند.
به تعبیری میگوید، حتی از این هم بهتر است وضعم! یعنی از این باغی که الآن دارم، از این زندگی دنیایی آنجا وضعم بهتر است! چرا؟ چون، این خودش را تحفه میداند، یعنی این امکاناتی که خدای متعال بهش داده، این امکانات را معیار برتری خودش میداند، یعنی بین رفاه دنیا و رفاه آخرت ملازمه میبیند. درحالی که بین رفاه دنیا و رفاه آخرت ملازمه نیست، بله بین بُعد روحی و بعد معنوی ملاحظه هست، بعد اخروی، یعنی هرکس در دنیا کور است(از نظر معنوی)، در آخرت هم کور است، ﴿وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی اَلْآخِرَهِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ﴿الإسراء، ۷۲﴾، متوجهاید؟ هر سطح معنویای که انسان تو دنیا دارد آنجا ملازمه است، چون تجسم عمل است، بله. اما بین رفاه دنیا و رفاه آخرت ملازمه نیست. همچنین در قرآن داریم، ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیامَهِ أَعْمى* قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً ﴾ ﴿طه، ۱۲۴و۱۲۵﴾ منظور از این بصیرا چشم سر است. ولی آنجا کور محشور میشود. آنوقت خداوند میگوید:﴿قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسى﴾ ﴿طه، ۱۲۶﴾، از آیه هم استنباط میشود راه بیدار شدن و بینا شدن چشمِ دل توجه به آیات است. یعنی توجه به آیهها، ایمان به آیهها، فراموش نکردن آیهها، در قرآن هم ایمان به خدا مطرح است، هم ایمان به آیههای خدا، هم کفر به خدا مطرح است، هم کفر به آیات الهی. هم توجه به خدا و ذکر خدا مطرح است، هم فراموش کردن آیهها، یعنی همه اینها هست. اعراض از آیه هم داریم؛ «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی»، یعنی مَنْ أَعْرَضَ عَنْ آیاتی که آدم را یاد خدا میاندازد. نشانهها، نشانههای آفاقی، نشانههای انفسی. آن آیه هم همین را دارد میگوید. در دنیا بعضیها چشم سر دارند، ولی در آخرت چشم دل ندارند، چون در دنیا چشم دلشان کور بوده. پس ملازمه اگر قرار باشد، باشد، درمورد مسائل معنوی است، یعنی سطح روحی انسان در هر سطحی باشد، آنجا هم هست. حتی ممکن است آدم بهشت برود، اما در درجه خاص خودش باشد، از آن بالاتر اجازه ارتقاء بهش نمیدهند. در بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوذر هست که یک کسی در بهشت از داخل بهشت نگاه میکند، سرش را میآورد بالا میبیند از آن دوردستها یک نوری میدرخشد، مثل یک ستاره، بعد به او میگویند این رفیقت است که با هم بودید، از هم فاصله پیدا کردید، تو اینجایی او آنجاست، البته بعد یک کاری میکنند که دیگر نبیند!
باز روایت دیگری هستش که فاصله هر درجه بهشت با درجه دیگر، به اندازه زمین تا آسمان است، و کسی متوجه نمیشود. ولی در این روایت دارد که مثلا میبیند او را، شاید برای یک دفعه هست و دیگر تمام میشود.
در سوره مؤمنون در این زمینه آیاتی هست؛
أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِی اَلْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ ﴿المؤمنون، ۵۶و۵۵﴾
اصلا خدا به کسی با امکانات مادی سرعت نمیدهد. أَ یَحْسَبُونَ، یعنی این گمان باطلشان است، که اگر داریم به کسی کمک میکنیم با مال و فرزند، داریم سرعت میدهیم؟ میگوید بَلْ لا یَشْعُرُونَ، بعد میگوید:
إِنَّ اَلَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ﴿المؤمنون، ۵۷﴾
انفاق میکنند برای اینکه نگران هستند، چندتا صفت میگوید بعد میگوید:
أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی اَلْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ ﴿المؤمنون، ۶۱﴾
هرکسی در دنیا باید خودش سرعت بگیرد، خدا با پول به کسی سرعت نمیدهد. خدا با فرزند، با قدرت، با امکانات، به کسی سرعت نمیدهد، اینها ممکن است سرعت گیر باشد ولی عامل سرعت نیست.
استفاده از امکانات، برای قرب به خدا، بستگی به آدمش دارد. اگر کسی مؤمن است از همان امکانات کمش چند درصد استفاده میکند؟ وقتی امکانات زیاد میشود باز درصد همان درصد است. یعنی اگر کسی از استعدادش، از صد تومانش ۲۰ درصد استفاده میکند، یک میلیارد بشود باز هم ۲۰ درصد استفاده میکند در راه خدا، این آدم همان آدم است. سرعت باید درونی باشد، اینکه فکر کنیم این امکانات است که ما را سرعت میدهند به سمت خدا، اینجوری نیست.
بیان صفات افرادی که یُسارِعُونَ فِی اَلْخَیْراتِ هستند؛
در ادامهاش صفات کسانی را میگوید که یسارعون فی الخیرات هستند؛
إِنَّ اَلَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ * وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ * وَ اَلَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ * أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی اَلْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ ﴿المؤمنون، ۵۷ تا ۶۱﴾
وَ اَلَّذِینَ یُؤْتُونَ یعنی انفاق میکنند؛ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ، ولی دلهایشان هم نگران است، چون میدانند بازگشت چقدر سخت است، أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ * أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی اَلْخَیْراتِ، خدا به کسی با امکانات سرعت نمیدهد، آدمها خودشان سرعت میگیرند. با چه سرعت میگیرند؟ آن هم نه با پول، با انفاقشان با همتشان، با توحیدشان، با معرفتشان، اینهاسرعت دارند و سبقت دارند.
عبرت از زندگی گذشتگان در کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛
در خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) عبارتی دارند که به این بحث مرتبط هست؛
اَلَسْتُمْ فى مَساکِنِ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ اَطْوَلَ اَعْماراً، وَ اَبْقى آثاراً، … وَ اَبْعَدَ آمالاً، وَ اَعَدَّ عَدیداً، وَ اَکْثَفَ جُنُوداً؟ … تَعَبُّد! وَ آثَرُوها اَىَّ ایثار!
آیا شما در مسکن آدمهای قبلی نبودید؟ نسلهای قبل آدمهایی بودند که عمرشان طولانیتر بوده، آثارشان از شما پایدارتر بوده، بالأخره خانه اثر ما میشود دیگر، آنها هم خانههایی داشتند، کوهها را میتراشیدند. آرزوهایشان خیلی طولانیتر بوده، چون انسان به اندازهای که امکانات دارد آرزو دارد دیگر، خیلی وضعشان خوب بوده، اَعَدَّ عَدیداً، جمعیت زیادی پیرامونشان بوده. وقتی آدم پول دارد دور و برش جمعیت است، تعداد دارد. لشکر انبوه، وَ اَکْثَفَ جُنُوداً، بعد میگوید بنده دنیا شدند، چه جور بندهای، و دنیا را برگزیدند. اینها همه مایه عبرت است، ثروتمندانی که خدا آنها را به ذلت میکشاند. بعد فرمود: «کم من واثق بها قد فجعته»، خیلیها دلبسته دنیا بودند، دنیا فاجعه برآنها ایجاد کرد. خیلیها آرام شده بودند با دنیا «و ذی طمانینه الیها قد صرعته»، ولی دنیا آنها را زمین زد. دنیا آنها را حقیر کرد، متکبرهایی که دنیا آنها را ذلیل کرد. این داستان همان است، یعنی اینکه اینجا خدای متعال دارد این آدم را میگوید که فکرش اینجوری است، ﴿وَ ما أَظُنُّ اَلسّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾ ﴿کهف، ۳۶﴾
نحوه برخورد مستضعفان با مستکبران(مشرکان) در قرآن؛
﴿قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾ ﴿کهف، ۳۷﴾
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ، حالا این رفیق مستضعفش ببینیم چه جوری برخورد میکند با این آقا. اولا میگوید: «رفیقش، و حال آنکه داشت گفتگو میکرد»، یعنی داد نزد، یقهاش را نگرفت، نگفت کافر، فلان، ملحد، با اعتماد به نفس، وَ هُوَ یُحاوِرُهُ، آن هم در حین گفتگو پُز داد، قبلش هم محاوره داشت دیگر، یادتان هست؟ چه بود؟ فرمود: «وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ»، در حین محاوره گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا»، این هم خیلی قشنگ، وَهُوَ یُحَاوِرُهُ،گفت که: ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا﴾، آیا کفر میورزی به خدایی که تو را آفرید از خاک، بعد از نطفه، بعد تو را مردی مسوا و مستول خلقه کرد؟ این استفهام، استفهام توبیخی است دیگر، دارد بهش اعتراض میکند.
آن جملاتی که آن شخص گفته است کفر بوده، یعنی ندیده گرفته که خودش کارهای نیست، خدا همه کاره است و میگوید: «مَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً». حالا این آقا بحث معاد را مطرح کرده میگوید: «لَئِن رُّدِدتُّ»، ولی یک رابطهای هست بین انکار معاد و کفر به خدای متعال. خلاصه علت اینکه میگوید کافر است، این است که این مشرک است، چون خودش را مستقل میبیند. اسباب را هم مستقل میبیند، یکی میگوید: «لَئِن رُّدِدتُّ»، برفرض اگر برگردانده بشوم، دارد نفی میکند دیگر. «مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا»، ولی با حساب دو دوتا چهارتا موحد است؛ و این عرض شود نفر مقابلش میگوید: «لَّکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی»، لکنا، یعنی لکن انا، این اینجوری بوده اصلش؛ «لَّکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی»، آن خدا پروردگار من است، «وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا».
شباهت برخورد فرد مستضعف این داستان با مستضعفان زمان قارون؛
إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ اَلْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی اَلْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْفَرِحِینَ * وَ اِبْتَغِ فِیما آتاکَ اَللّهُ اَلدّارَ اَلْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ اَلدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اَللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ اَلْفَسادَ فِی اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْمُفْسِدِینَ * قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اَللّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ اَلْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ اَلْمُجْرِمُونَ ﴿القصص، ۷۶ تا ۷۸﴾
جالب است اگر سوره قصص را نگاه کنید اینجا یک مقایسهای بکنید بین این مستضعف، چه جوری با اعتماد به نفس برخورد میکند، با این مرفه مشرک، در سوره قصص هم نگاه بکنید، ببینید این مستضعفهایی که قارون را دیدند آنها چه جوری برخورد میکنند. از آیه ۷۶ شروع میشود؛ ببینید اولا خود قارون همینجوری بود، مثل همین آقا، او هم گفت اینها را با علم خودم به دست آوردم، یعنی خودش را مستقل دید، بعد کسانی که با او برخورد کردند، آیهاش این است، اولا میگوید: «أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اَللّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ»، ببینید خدا برای اینکه بفهماند تو کارهای نیستی میگوید: قبل از تو آدمهایی بودند، خدا آنها را هلاک کرده، «مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً»، هم قویتر بودند هم جمعیتشان بیشتر بوده.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ اَلَّذِینَ یُرِیدُونَ اَلْحَیاهَ اَلدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ﴿القصص، ۷۹﴾
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ، یک روز قارون میآید بیرون، با آن زر و زیورش. «قالَ اَلَّذِینَ یُرِیدُونَ اَلْحَیاهَ اَلدُّنْیا»، کسانی که دنبال زندگی دنیای هستند، میگویند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ»، میگویند: «إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ»، میگویند او حظ عظیمی داشت.
وَ قالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اَللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلاَّ اَلصّابِرُونَ * فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اَلْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ ما کانَ مِنَ اَلمُنْتَصِرِینَ ﴿القصص، ۸۰ و ۸۱﴾
«وَ قالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ»، بعد آنهایی که با معرفت هستند، خدا بهشان علم داده، میگویند: وای برشما، «وَیْلَکُمْ ثَوابُ اَللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلاَّ اَلصّابِرُونَ»؛ بعد که قارون مبتلای به خسف میشود، «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اَلْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ ما کانَ مِنَ اَلمُنْتَصِرِینَ»، بعد آنهایی که دیروز ﴿وَ أَصْبَحَ اَلَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اَللّهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اَللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ اَلْکافِرُونَ﴾ ﴿القصص، ۸۲﴾، عبرت میگیرند، آن موقع میفهمند. لذا امیرالمؤمنین(علیه السلام) میگوید: قبل از اینکه عبرت شوید، عبرت بگیرید. به نظرم آخر خطبه ۳۲ است. آدم وقتی میمیرد عبرت دیگران میشود، میگوید قبل از اینکه عبرت شوید عبرت بگیرید.
پند گیر از مصائب دیگران *** تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی)
بنابراین، این نحوه برخورد این مستضعف با این مستکبر مرفه، خیلی درس است؛ خیلی اهمیت دارد که مؤمنین مستضعف را آدم اینجوری بار بیاورد، پولدارهای مرفه را متواضع بار بیاورد. «وَ عَلَى الْأَغْنِیَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَهِ»، ثروتمندان احتیاج به تواضع دارند. البته همه احتیاج به تواضع دارند، ثروتمندان بیشتر. مستضعفها احتیاج به صبر و قناعت دارد، «وَ عَلَى الْفُقَرَاءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَنَاعَهِ»، قناعت یعنی به مال خودت نگاه کن. پولدار باید متکبر نشود، «وَ عَلَى الْأَغْنِیَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَهِ»، آنها نیاز به سعه دارند، چرا؟ چون مردم عادت کردند از اینها چیزی بگیرند. اینها نباید امید دیگران را نا امید کنند.
راههای درمان مستکبر؛
حالا، مستکبر را چه جوری باید درمان کرد؟ باید توجه داد به خلقت اولیهاش، یعنی یکی از راههای درمان کبر، توجه به خلقت اولیه، که در روایات فراوانی از این درمان استفاده شده. مثلا داریم که: «عَجِبْتُ لاِ بْنِ آدَمٍ، أوَّلُهُ نُطْفَهٌ، وَ آخِرُهُ جیفَهٌ، وَ هُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَکَبَّرُ»، این راه درمان است.
سه چیز تکبر را از بین خواهد برد، یکی جهل و یکی عجز و یکی حقارتش، یعنی اگر طرف به آن جهل خودش پی ببرد و اگر به آن عجز خودش پی ببرد، چون این فکر میکرد خیلی دارایی دارد و اینها، و یکی هم به همان حقارت خودش، کوچک بودن خودش. این سه چیز تکبر را از بین خواهد برد.
اینکه آدم نسبتش با این عالم یک بزرگی به حساب نمیآید. در نهج البلاغه هم داریم که فرمود: «ما لابن آدم و الفخر : اوله نطفه ، و آخره جیفه»، آب تو گلویش گیر میکند میکشد او را، «وَ تَقْتُلُهُ اَلشَّرْقَهُ وَ تُنْتِنُهُ اَلْعَرْقَهُ»، عرق میکند بدنش بوی گند میگیرد. اصلا تکبر و پز دادن به انسان نمیآید، خدا آدم را یک جوری آفریده که قیافه نگیرد باز هم درعین حال قیافه میگیرد این انسان. پس یکی از راههای درمان کبر مستکبران توجه دادن است به این که اولا تو مخلوقی، تو خودت، خودت را نیافریدی، و تو از نطفه آفریده شدی، لذا یک آیه هم داریم: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَهً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى﴾﴿القیامه، ۳۷﴾ ، خدای متعال این توجه را داده است. خب این سوال پیش میآید که آیا خلقت از خاک است یا از نطفه هست که در قرآن هردوی آنها آمده؟ باید بگوییم نطفه به خاک برمیگردد، هم از خاک است هم از نطفه. یعنی این نطفه نتیجه چیست؟ نتیجه گوشت است، گوش به علف برمیگردد علف از خاک است. این نتیجه گندم است، نتیجه شیر است، اینها باز به علف برمیگردد، اینها همهاش به خاک برمیگردد. انسان اولیه از خاک آفریده شده، نسلهای او از نطفه آفریده شدهاند، و آن نطفه هم باز به خاک برمیگردد.
خب، بنابراین مشرک یادش رفته که مخلوق است مسوّا است، اولا مخلوق است، یعنی تو با اختیار خودت نیامدی در این دنیا، در دعای عرفه هم به این نکته توجه میدهد، اصلا تو نبودی، در دعای عرفه داریم که: «لَمْ تُشْهِدْنى خَلْقى»، مرا گواه نگرفت، اصلا من نبودم، ما در آمدن به این دنیا محکوم هستیم، در رفتن هم محکوم هستیم، ما را میبرند، آن به آن ما را میبرند، به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه ۳۱، ما سوار قطار زمان هستیم؛ «وَ اِعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهَارَ فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ»، برده میشود. یا آن آیه هست:
﴿اَللّهُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَهً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْقَدِیرُ﴾ ﴿الروم، ۵۴﴾
اینها همهاش محکوم بودن است دیگر. یعنی هیچکس به اختیار خودش نمیآید، به اختیار خودش، کودک نمیشود، نوجوان نمیشود، جوان نمیشود، پیر نمیشود، همینجور میبرنت. دارند آدم را میبرند، پس توجه به اینکه انسان مخلوق است؛ اختیاری در آمدن و رفتن ندارد. این یک درمان است. که یادش رفته مخلوق است و یادش رفته که از نطفه است. به نظر این آیه است:
﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ اَلْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾ ﴿یس، ۷۸﴾
بعضیها خلقتشان را فراموش میکنند، باید توجه بدهیم آدمها را به خلقت خودشان، که تو از نطفه هستی.
خب پس این، مشرک بودن این آقا به معنای بت پرست نیست، چون میگوید: رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی، خدا را به عنوان رب قبول دارد، این شرک، به این معناست که اسباب شده بتش، خودش را تحفه میداند، خدا را فراموش کرده، و الا با حساب، سرکلاس عقاید ممکن است مشرک نباشد. خدا را به عنوان رب قبول دارد، در این دنیا، نمیگوید رب من کس دیگری است، ولی این شرک عملی دارد.
شیطان نیز امر خدا را برنتابید، او خدا را به عنوان خالق قبول دارد، میگوید خلقتنی من نار، میگوید خلقتنی، هم میگوید رب، تو رب من هستی، فقط ربوبیت تشریعی است، یعنی اینکه خدا نباید امر بکند، سر امرش با خدا مشکل دارد.
حالا من میخواستم این نکته را بگویم که این شرکش به خاطر شرک فکری نبوده، شرک عملی بوده، میگوید: کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ، میگوید کافر شدی به خالقت، درست؟ این پس بنابراین مشرک است. شرکش چیست؟ شرکش این است که اسباب شده بتش، اسباب را هم عرض خدا میداند، نگاه استقلالی به اسباب دارد، که اگر دقت کنید در سوره کهف از اول هم بحثهایش همین است. همانجا هم که میگوید چرا انشاءالله باید میگفتی باز همین است، بعدا هم باز همین است. میخواهم بگویم این کفرش و شرکش را ماها هم داریم؛
باید با عمق جان درک کنیم که خداوند همه کاره عالم است؛
﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ ﴿یوسف، ۱۰۶﴾
در روایت داریم از امام صادق(علیه السلام): که اگر یک کسی بگوید اگر فلانی نبود هلاک شده بودم این شرک است و ما بارها میگوییم. یادمان میرود، بعد گفت اگر بگوییم که اگر خدا توسط فلانی من را نجات نداده بود هلاک شده بودم، گفت نه این شرک نیست. یادت نرود خدا را، این وسیله را واقعا وسیله ببین. متاسفانه این مطلب در روح ما، در عمق جانمان نرفته است که خدا همه کاره است، یعنی باید هی تکانمان بدهند، تا ما بگوییم ها راست میگویی نه همه کاره خداست. ولی تو جانت رفته این مطلب؟ نرفته و اینکه در ذهن باشد به درد شب اول قبر نمیخورد. یعنی شما به اندازهای که تو جانت رفته خدا، به آن اندازه ارزش دارد، باز این دعای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خیلی قشنگ است، «وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَهِ»، علم باید تو دل باشد نه تو مغز، به اندازهای که علم و معرفت تو دل است ارزش دارد.
لذا مجتهد و مرجع تقلید و مدرس توحید را هم شب اول قبر، موقع دفن تلقینش میدهند، میگویند اگر آمدند قاطی نکنی، یادت نرود بگویی الله ربی، یعنی همان هم نمیتواند بگوید. یعنی همین یک کلمه را نمیتوانیم شب اول قبر بگوییم، آسان نیست. به اندازهای که با جانمان عجین شده، مغز که دیگر از کار افتاد، این بدن که تمام شد دیگر. آن بدن که نمیخواهد جواب بدهد، اینهایی که پودر میشوند بدنشان جواب میدهد؟! زبان که تکان نمیخورد، روح آدم است، این روح است، این دل است، این میخواهد پاسخگو باشد. میخواهم بگویم اینکه قرآن میگوید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»، ما همین هستیم، مخلص هم یعنی همین، یعنی تلاش کرده خودش را از شرک برهاند. طبق آیه قرآن، همه مؤمنین مشرک هم هستند، منتهی، هی تلاش میکنند شرکها را کم کنند. مخلِص یعنی کسی که تلاش کرد و خودش را خالص کرد، انبیاء مخلَص هستند، آنها دیگر باز درجهشان بالاتر است. ولی ما مخلِص هستیم یعنی داریم تلاش میکنیم این شرکها را کم بکنیم، و در ناخودآگاههایمان شرک زیاد است حاج آقا. منتهی کجا میفهمیم اینها را؟ تو آزمایشها، تو صحنههای عمل، سر کلاس عقاید…
مثلا وقتی کسی میگوید: «آقای دکتر ما بچهمان را از شما داریم!» یعنی خدا یادش نیست. ته دلش همین است. نه که خدا اصلا نیست، مشرک است یعنی همین، یعنی هم خدا هم این، یعنی این پزشک را در عرض خدا میبیند، اشکال کار همین است.
ما در عرض خداوند، مالک هیچ چیز نیستیم؛
در نهجالبلاغه در مورد «لا حول ولا قوه الا بالله»، داریم که حضرت فرمود: معنایش این است: انا لانملک مع الله شیئا، ما در عرض خدا مالک هیچ چیزی نیستیم، یعنی مع الله ما مالک نیستیم. بعد فرمود: «الا ما ملّکنا»، ما به اندازهای که مالک هستیم، به اندازهای که خدا به ما ببخشد به همان اندازه مالک هستیم. «الا ما ملکنا»، به اندازهای که ما را مالک کرده. پس کفر این فرد، به خاطر همان شرک است، یعنی اسباب را مستقل میبیند. مشرک به معنای بت پرست نیست، اسباب را شریک خدا گرفته ولی رفیقش اینطور نیست، لکِنَّا، یعنی لکن انا، میگوید: هیچ کسی را شریک خدا نمیکنم.
هنگام مشاهده نعمت بگو: ﴿مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾؛
آنوقت رفیقش موعظهاش میکند، میگوید: ﴿وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، این لولا، لولای توبیخ و تحزیز است، چرا نگفتی، وقتی وارد باغت شدی، این باغ سرسبز را دیدی، همه چیزش روبه راه بود، بینش نحر بوده، بینش مزرعه بوده، دوروبرش نخلهایی بوده، باغ انگور بوده، چرا نگفتی: ﴿مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، که گفتند این ذکر قرآنی را در هنگام مشاهده نعمت بگویید. در روایت داریم هرموقع نعمت دیدید بگویید: ﴿مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، حتی بچهاش را آدم متاسفانه یادش میرود، آدم بچه سالم میبیند، بچه شیرین زبان میبیند، بگوید: مَا شَاء اللَّهُ و لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّه. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر نعمتی که خداوند از مال و فرزند به بندهاش میبخشد اگر بگوید:«مَا شَاء اللَّهُ و لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ»، خداوند آفات و ناراحتی را از او دفع میکند. بعد حضرت این آیه را خواند که: ﴿وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، لکن ما فراموش میکنیم.
چرا خداوند متعال، بندگان خود را گرفتار بلاء میکند؟
حالا چرا خدای متعال گرفتار میکند؟ برای اینکه تا نمردهایم در همین دنیا بفهمیم. این عذاب، ادب پروردگار است. این رحمت پروردگار است، دوستمان دارد، یعنی اگر شما گفتید در دعا «إلهی لا تَکِلنی إلی نَفسی طَرفَه عَینٍ أبداً»، خودت را آماده اینجور بلاها بکن. اگر دعای، خدا رحمت کند آقای صفایی را، یک وقت، توی حجره بودیم یک آقایی هم آمده بود، میگفت آقا این «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ»، پوست میکندند، من آن موقع نفهمیدم، آقای صفائی گفت: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ»، پوست میکندند! آره، نمیفهمیدم چه داریم میگوییم. إلهی لا تَکِلنی إلی نَفسی طَرفَه عَینٍ أبداً، هم، همین است. اگر بخواهد رهایت بکند، میگوید برو بچر، لکن اگر مستجاب بشود و بخواهد رهایت نکند، باید گوشَت را بمالاند، تا نمردی بفهمی؛ یعنی هر وقت نگفتی مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ، چون دوستت دارد گوشَت را میمالاند. تا در این فراز و فرودهای زندگی به معرفت برسی، باز در نامه ۳۱ نهج البلاغه داریم: «لَا تَکُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَهُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلَامِهِ»، ایلام یعنی به درد آوردن، از الم، از آنهایی نباش که موعظه به حالش سودی ندارد مگر اینکه بزنندش، «اِنَّ العَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالأَدَبِ وَالبَهَائِمُ لا تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ»، تو انسانی، عاقلی، باید کلمات روی تو اثر بگذارد، اگر کلمه رویت اثر نگذارد، چون خدا دوستت دارد پدرت را در میآورد، اذیتت میکند. با بلا آدم را ارتقاء میدهد.
*إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَهٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَهٌ*
بلاها برای ظالم تـأدیب و برای مؤمنان امتحان و برای پیامبران درجه و برای اولیا کرامت و مقام است.
از خداوند متعال، درخواست فقر و بلاء نکن؛
لکن اگر فقر را از خدا بخواهیم توهین به پروردگار است، بیماری را از خدا نباید بخواهیم، از خدا باید آدم غنا را، سلامتی را، ثروت را و وسعت را بخواهد. منتهی در کنارش آن بُعد اساسیاش را نباید فراموش بکند. باید بگوید من راضی هستم به رضای تو، خدا خودش میفهمد چکار بکند.
﴿وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، خداوند که نمیگوید آقا تو بگو من فقیر بشوم، شما بگو خدایا من را هدایت کن عیب ندارد، بگو ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾
آزمایشت میکند حتما، ولی من نباید بگویم خدایا بلایی که سر امام حسین(علیه السلام) آوردی سر من بیاور، خب من گند میزنم من. بگویم من را مثل ایوب آزمایش کن؟ من نباید اینجوری بگویم. در حکمت ۹۳ نهج البلاغه دارد:
لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَهِ لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَهٍ وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ…
بگو خدایا به تو پناه میبرم از مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ، خب بعضی از آزمایشهای سخت آدم را میبرد تو جهنم؛ ما باید به خدا واگذار کنیم، بگوییم خدایا تو که میدانی. ببینید معلمی که شاگردش را دوست دارد، یک جوری آزمایش میکند که قبول بشود.
امیرالمومنین (علیه السلام) میگوید، هیچکس نگوید خدایا من را آزمایش نکن! به چه دلیل؟ میگوید چون همه پول دارند، فرزند دارند و …؛ خداوند میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَهٌ﴾، اصلا انسان بدون پول، بدون ثروت نمیتواند باشد در این دنیا، همه فی الجمله مال دارند، پس همه آزمایش میشوند. فرمود بگوید که، به خدا پناه میبرم مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ، یعنی خدایا، ما معلوم نیست ظرفیت حضرت یوسف(علی نبینا و آله و علیه السلام) را داشته باشیم، ما را در آن شرایط قرار نده، ما معلوم نیست ظرفیت حضرت سلیمان(علی نبینا و آله و علیه السلام) را داشته باشیم، تو شرایط رفاه آنجوری هم قرار نده. ما معلوم نیست ظرفیت حضرت ایوب(علی نبینا و آله و علیه السلام) را داشته باشیم، درآن شرایط هم قرار نده ما را، این عیب ندارد. ولی اینکه بگوییم کلا ما را فقیر کن، یا کلا ما را ثروتمند کن، نه، آن را واقعا باید به خدا واگذار کنیم که خدا خودش کمک کند و عبور کند انسان از هر شرایطی، همهاش آزمایش است. برای حضرت ایوب در قرآن داریم در سوره ص، ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾، برای حضرت سلیمان هم داریم ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾، خدا برای هردو یک تعبیر بهکار برده است، یعنی اگر حضرت ایوب جای حضرت سلیمان بود، همینجور بود؛ سلیمان جای ایوب بود، همینجور بود، نه حضرت ایوب گرفتار بیماریاش شد و دینش را به خاطر بیماری از دست داد، و نه حضرت سلیمان دیدنش را به خاطر ثروت از دست داد. گرچه سلیمان دیرتر از دیگر پیامبران به بهشت میرود. یعنی در حقیقت استشمام میشود که آزمایش سختتر آزمایش با ثروت است.
مواظب باشیم، «صدّ عن سبیلاللّه» نباشیم؛
در ادامه میگوید:
… إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً ﴿کهف، ۳۹﴾ فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ اَلسَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿کهف، ۴۰﴾
اگر تو من را اقل مال میبینی، -این فکر طرف مقابل است-، یعنی نگاهت به من این است، من را حقیر میبینی، بهخاطر این استکه من مالم کمتر است؛ فرزندم کمتر است، خب ﴿فَعَسَى رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِّن جَنَّتِکَ﴾، مومن این است، مومن ناامید نیست، میگوید ممکن است خدا باغی از باغ تو بهتر بدهد. یعنی امید است که خدا بهتر از تو به من بدهد.
حالا پس چرا نفرینش میکند؟ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ، چکار به اموال او دارد؟ خب به خاطر اینکه مشرک است. یعنی کسی که مشرک است دربرابر خدا میایستد، کسی که دارد مومن را تحقیر میکند، این «صدّ عن سبیلاللّه» است، این آدم، ظرفیت مال ندارد؛ متوجهاید؟ اگر من با پولهایم آمدم یک مومنی را تحقیر کردم این «صدّ عن سبیلاللّه» میشود. اگر کسی میگوید حالت چطور است من باید بگویم این نعمت مال خداست، ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ ﴿ضحى، ۱۱﴾، الحمدلله خدا این ثروت را داده، این لطف پروردگار است. یعنی ما باید محبت خدا را در دلها زیاد بکنیم، کسی که مشرک است، با ثروتش «صدّ عن سبیلاللّه» میشود، مضر میشود؛ از کجا معلوم، امید دارم که خدا بهتر از باغ تو به من بدهد، و بفرستد بر این باغ، _ بر باغ تو_، حُسبان. حسبان به تیرهایی که به هنگام پرتاب آنها را شماره میکنند، میگویند، حساب میکنند اینها را میگویند حسبان. منظور مجازاتی که از روی حساب دامنگیر اشخاص میشود.
دنیا، دار تغییر و دگرگونی است؛
إِنْ تَرَنِ … فعَسَی، اگر تو من را اینجوری میبینی، اینجوری نبین، دنیا بالا و پایین دارد، در خطبه ۱۱۴ است، فرمود: دنیا چهارتا ویژگی دارد،(إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ فَنَاءٍ وَ عَنَاءٍ وَ غِیَرٍ وَ عِبَرٍ) یکی از آنها، دار غِیَر است،غِیَر، یعنی تغییر و تحولات ناگهانی دنیا، فرمود: اَلْمَرْحُومَ مَغْبُوطاً وَ اَلْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً، کسانی که در اوج ثروت بودند مغبوط بودند، یکباره خدا میکشاندشان پایین، میشوند مرحوم، فقیر میشود و مورد ترحم واقع میشود. کسانی که مرحوم هستند، فقیر هستند، خدا آنها را میبرد بالا میشوند مغبوط، یعنی این آدمی که ندارد ناامید نیست از فضل و رحمت خدا.
گفت، تو مرا کوچک میبینی، ولی امید است که خدای متعال این کار را بکند، ممکن است بگویی این بدترین نفرین و آرزو است که میکند، بله، این را باید گوشش را بمالد، تربیت باید بشود، چون موعظه رویش اثر نگذاشته است. در اینجا به اندازه صد ساعت گفتگو را خدا در یک جمله گفته است، فکر نکن همین یک جمله بوده. رفیق هم بودند. این نمونهای از گفتگوهاشان است، ﴿وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا﴾، در ترجمهها آمده، شاید پروردگار بهتر از باغ تو به من بدهد… اصلا «عسی»، وضعش برای این است. یعنی قطعی نیست. عسی همان شاید است، منتهی شایدی است که برای امید به کار میرود، یعنی در هنگامی که امید داری. یعنی کسی که امیدوار است. بنابراین، چون آن شخص مشرک است و بی تربیت است، میخواهد تربیت بشود، این برایش خیر است.
آخر آیه۴۲ را نگاه کنید، میبینید آن شخص بالأخره فهمید؛ ﴿یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً﴾
اگر دوا اثر نکرد، با درد مداوا میشوید؛
حالا برویم باز هم جلوتر. ﴿فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ﴾ پس این ناامید نیست. امیرالمومنین (علیه السلام) در نامه ۳۱ میگوید: «إذا کانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کانَ الْخُرْقُ رِفْقَاً» که، اگر رفق، خُرق است، خرق، رفق است. برخورد باید نرم باشد، ولی اگر این برخوردِ نرمِ شما دارد طرف را بدتر میکند، تو از خرق استفاده بکن، تا نرم بشود، اگر دوا، میبینی او را مریضتر میکند، تو از درد استفاده کن تا مداوا بشود. واقعا هم همینجوری است.
خب حالا نکته لطیفش این است که اتفاقا خود خدا این را گوشش را مالید، یعنی این آدم مداوای دیگری نداشته، خدا همین کار را کرد.
پس چون این شخص مضر بوده برای آدمها، مضر برای جامعه بشری اینگونه گفت:
فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ اَلسَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿کهف، ۴۰﴾
تُصبِح یعنی سارت، تسیر، بگردد. صَعِیداً زَلَقاً، زلق به زمین صاف و بدون گیاه به حدی که پای انسان بلغزد میگویند، صعید هم که زمین کلا صاف است. امید است که بلا بیاید. تُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا، أَوْ یُصْبِحَ، یا نه یک اتفاق، برای خدا کاری ندارد، این را به یک بلای آسمانی بیاید، یا نه اصلا آبها فرو برود.
آن مرد مستضعف، اتفاقا هدایت دارد میکند، میگوید باباجان از کجا میدانی شاید من، بهتر بشوم و تو بدتر بشوی، این درس زندگی است.
در مقابل آن مستکبر، چون کافر است، گوش به حرف نمیدهد. آدم مستکبرِ منکرِ قیامت، لوازمش این است که به کارگرهایش ظلم میکند، به این آقا ظلم میکند، تو سوره یونس، در داستان حضرت یونس(علی نبینا و آله و علیه السلام) داریم که دو نفر آمدند، گفت من رفیقم ۹۹ تا گوسفند دارد میگوید آن یکی را هم بده به من، این تیپها اصلا مدلشان همینجوری است. یعنی مستکبرین اینگونه اند. این آقا مستکبر است، منکر قیامت هم هست، این موعظهاش هم کرده، خدای متعال هم دست آخر همین کار را کرده، اینها مؤیداتی است که به نظر من سیر درستی طی شده است.
والسَّلامُ علیکُم وَ رَحمه اللهِ و برَکاتُه
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد