أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم، وَ بِه نَستَعین، إنَّهُ خَیرُ نَاصِرٍ وَ مُعینٍ وَ صَلَی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ المَعصُومینَ.
منشاء داستان حضرت موسی(ع)
داستانهای سوره کهف را پارسال شروع کردیم، رسیدیم به داستانِ حضرت موسی و خضر علینبیناوآلهوعلیهماالسلام، سوره کهف آیه ۶۰ به بعد:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا، فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا، فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا)
در مورد منشأ این داستان در روایت داریم حضرت موسی(ع) وقتی که کلیم الله شد، ـ این یک امتیازش بودـ بعد تورات بر او نازل شد، انزل علیه التورات، (کُتِبَ لَهُ فِی الأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْعِظَهً وَتَفْصِیلاً، اشاره به آیه قرآن وَکَتَبْنَا لَهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْعِظَهً وَتَفْصِیلاً) ، بعد خدا به او ید بیضا داد، عصایی داد که هم دریا را میشکافت، هم اژدها میشد، هم میزد به زمین چشمه میآمد بالا، بعد معجزات نه گانه، طوفان و ملخ و زفادع و دم و بعد خدا فرعون و لشگریانش را غرق کرد. بعد حضرت موسی با خودش گفت: «ما اری ان اللّه عزوجلّ خلق خلقاً اعلم منی؟» ، گفت فکر نمیکنم خدا مخلوقی داناتر از من آفریده باشد! خدای متعال به جبرئیل وحی کرد: «یا جبرئیل ادرک عبدی موسی قبل عن یهلک»، برو به داد بندهام موسی برس قبل از اینکه هلاک شود، «و قل له…»، به او بگو: «عند ملتق البحرین رجل عابدا»، در محل تلاقی دو دریا یک مرد عابد هست، «فتبعه و تعلم منه» دنبال او حرکت کن و از او علم فراگیر.
علائم عُجب در انسان
در منشأ پیدایش این داستان نکات زیبایی وجود دارد؛ خلاصهاش از یک عُجب شروع میشود، که عجب هم علائمی دارد، یا مراتبی دارد، یکیاش استکثار است، استکثار عمل خود، یکیاش نسیان ذنب است، یکی هم فراموشی نعمتهای پروردگار است، اینها ترکیب دارند با هم؟
در روایت داریم که امام صادق علیهالسلام فرمود: قالَ إبلیسُ ـ لَعنهُ اللّه ِ عَلَیهِ ـ لِجُنودِهِ: إذا استَمکَنتُ مِنِ ابنِ آدَمَ فی ثَلاثٍ لَم اُبالِ ما عَمِلَ؛ فإنَّهُ غَیرُ مَقبولٍ مِنهُ : إذا استَکثَرَ عَمَلَهُ، و نَسِیَ ذَنبَهُ، و دَخَلَهُ العُجبُ.
ابلیس ـ که لعنت خدا بر او باد ـ به لشکریانش گفت: اگر در سه کار بر فرزند آدم چیره آیم، دیگر باکى ندارم که چه کارى مىکند؛ زیرا آن کار از او پذیرفته نمىشود: هرگاه عملش را زیاد شمارد و گناهش را از یاد برد و خودپسند شود. وقتی در سه موضوع مسلط بشوند بر فرزند آدم، دیگر هرچه انجام بدهد مقبول نیست ۱٫إذا استَکثَرَ عَمَلَهُ، هنگامی که عملش را زیاد بشمارد؛ ۲٫و نَسِیَ ذَنبَهُ، و هنگامی که گناهانش را فراموش کند؛ ۳٫و دَخَلَهُ العُجبُ، و زمانی که عجب بر او داخل شود. البته همان دو مورد اول هم علامت عجب است و عجب وجه جامع آنهاست. عجب علامتهای زیادی دارد و نسبت به آدمها متفاوت است. منت یکی از علامتهای عجب است، استکثار عمل، استقلال در خوبیها، فراموش کردن بدیها و طلبکاری از دیگر علائم عجب است. آدمهای معجب طلبکار از خدا هستند و حالت بدهکاری ندارند، از دیگر علائم عجب، نسبت دادن اعمال به خودش است نه به خداوند. کم کاری، برخوردهای متکبرانه و امثال این کارها نشانههای عجب است. فرمود: «الإعجابُ یَمنَعُ الازدِیادَ» ، عُجب مانع افزایش است؛ حالا راه درمانش چیست؟ بحثهایش خیلی گسترده است؛ نمیخواهیم واردش بشویم. فرمود: «وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَهِ النَّفْسِ» ، بهترین راه مبارزه با عجب خودشناسی است؛ انسان فقیر است، محتاج است، از خودش چیزی ندارد. لازمه توجه به فقر انسان این است که بدانم هرچه دارم از خداست؛ انسان اگر این را دانست دیگر باد به غبغب نمیاندازد. خدای متعال به موسی گفت برو دنبال آن شخص، یعنی ای موسی بدان که اعلم از تو هم پیدا میشود.
آیه اول «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا» ، فتا به معنای جوانمرد است. لَا أَبْرَحُ از افعال ناقصه که خبرش محذوف است؛ لَا أَبْرَحُ امشی، یا لَا أَبْرَحُ اطلب؛ یعنی پیوسته میروم، پیوسته طلب میکنم، برای پیدا کردن همان معلم. خب خدا هم که گفته بود مکان دیدار کجاست، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ، مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» یعنی محل پیوند دو دریا. حالا بحث شده گفتهاند که خلیج عقبه و یا خلیج سویز بوده است؛ برای ما اهمیتی ندارد، اگر اهمیت داشت خود خدای متعال بیان میکرد؛ این چیزها مهم نیست، فقط میدانیم محل تلاقی دو دریا، محل قرار آنها بود.
به نظر شما این که گفته است محل تلاقی دو دریا، آیا نکتهای ندارد؟ محل قرارشان آنجا بوده، حالا اینکه این را خدای متعال ذکر کرده است حتما با داستان ارتباط دارد. «أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا»، امضی یعنی بروم؟ مضی یعنی رفت. حقبا هم که یعنی سالهای طولانی؛ در در روایت داریم امام باقر(ع) فرمود منظور هشتاد سال است. در قرآن باز هم احقابا داریم؛ در سوره نبأ دارد «لَابِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا»؛ یعنی سالهای طولانی در جهنم میمانند. خب، در مورد “فتا” گفتهاند منظور “یوشع ابن نون” است که او هم پیامبر بوده، و از اینکه خدای متعال دو جا در این سوره به جای اینکه اسم او را بیاورد وصفش را میآورد میخواهد بگوید جوانمرد بوده، فتوت داشته، و نکتهاش هم همین است که موسی کار دارد این همراهش میرود، این خیلی از نظر اخلاقی و تربیتی نکته دقیقی است، رفیقت میگوید میآیی برویم؟ بیا برویم، او کار دارد شما میخواهی کمکش کنی در این سفر تنهایش نگذاری، همراهش باشی، شاید وجه این فتا گفتن همین باشد، و دست آخر هم موسی این را تنها میگذارد، یعنی وقتی خضر را پیدا میکند اصلا خبری از این یوشع نیست! اینها دوتایی رفتند لکن این بنده خدا [یوشع] اصلا کاری نداشت، به خاطر حضرت موسی آمده بود؛ این از فتوتش است؛ چون در آیه دیگر هم باز این تعبیر آمده است: «فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ». فتاه یعنی جوانش، مرد رشید و شجاع؛ آن مرد، مومنی از بنی اسرائیل بوده که حالا خدا دارد اشاره به فضیلتش می کند.
نکته تربیتی که اینجا هست که میگوید أَمْضِیَ حُقُبًا، این اهمیت تحصیل علم و یادگیری را میرساند، ولو به اندازه یک عمر طولانی باشد. اهمیت اطاعت امر یعنی خدا گفته برو پیدا کن خضر را و موسی هم تمام تلاشش را برای اجرای فرمان پروردگار بهکار میبندد. نگاه کنید عبارت را به دو صورت بیان میکند؛ محل قرار کجاست؟ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ است، پیدا نکند میگوید أَمْضِیَ حُقُبًا، یعنی میروم تا پیدا کنم. دقت کردید آدم وقتی نمیخواهد یک کاری را انجام بدهد تا ببیند نمیشود، از خدا خواسته آن را رها میکند؛ مثل بچهها که اینطوری هستند، هنگامی که در میزند تا میبیند بسته است، میگوید بسته بود، مدرسه بسته بود! امّا موسی نه، اینگونه نیست؛ واقعا دنبال این است که یاد بگیرد؛ نمیخواهد سمبل کاری کند، لذا میگوید أَمْضِیَ حُقُبًا، یعنی اگر آنجا پیدا نکردم، میگردم، میروم تا پیدایش کنم؛ در داستان حضرت ابراهیم داریم، وقتی حضرت ابراهیم کارد را گذاشت به گلوی اسماعیل و نبرید ناراحت شد، کارد را انداخت زمین و کارد به سخن آمد که «الخلیلُ یأمُرنی و الجلیلُ یَنهانی»؛ ولی اگر آدم بخواهد سمبل کاری کند و یعنی نیت جدی برای اطاعت امر و امتصال امر نداشته باشد، بهانه فراهم شد دیگر، کارد نبرید، ولی ابراهیم ناراحت شد. خدا به موسی گفته برو او را پیدا کن؛ موسی(ع) هم اشتیاقش به علم را نشان میدهد که برای یادگیری آن حاضر است سالهای طولانی راه برود و هم نشان میدهد اهمیت امتصال امر پروردگار را آن موقع که میگوید أَمْضِیَ حُقُبًا. در نهج البلاغه در حکمت ۸۲ دارد که حضرت فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ» پنج چیز هست که به خاطر آنها، اگر سوار شتر بشوید، مسافرتهای سخت آن موقع را تحمل بکنیدمیارزد؛ «لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلًا»؛ این دیدگاه اسلام را برای علم نشان میدهد.
بعد از تشخیص وظیفه و اقدام، به دلشورههایت اعتنا نکن
«فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا»، وقتی رسیدند به آن قسمت، یعنی محل تلاقی دو دریا، «نَسِیَا حُوتَهُمَا»، از اینجا استفاده میشود که غذا برای خودشان برداشته بودند؛ یعنی نگفتند توکل بر خدا، در راه یک چیزی گیرمان میآید. آدم باید فکر همه چیز را بکند. توکل بر خدا یعنی توکل بر امر خدا؛ به عقلت عمل کن، به تکلیفت عمل کن. من تعریفم از توکل این است، ببینید قشنگ است یا نه؟ توکل یعنی بعد از تشخیص وظیفه و اقدام، به دلشورههایت اعتنا نکن، دلواپسیها را محل نده، چون میگوید «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ» ، تصمیم گرفتی دیگر ولش کن، اگر تصمیمت با مشورت بوده، با عقل بوده، خب، اینها حوت یعنی ماهیشان را فراموش کردند. اینجا بحث است در مورد «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا»، که آیا ماهی راه خودش را گرفت و رفت؟ ـ سرب یعنی راه رفتن در سراشیبی ـ یعنی آن ماهی که غذایشان بود، زنده شد و رفت در دریا؟ معجزه شده، یا ماهی هنوز نمرده بود؟ چون بعضیها گفتند ماهیها یک مدتی زنده میمانند، یکباره تکان میخورند؛ البته بعید نیست که اعجازی باشد از ناحیه خدای متعال برای اینکه این اتفاق بیفتد و داستان آن سیر خودش را پیدا بکند.
آیا پیامبران هم فراموش میکنند؟!
سوال، آیا پیامبر فراموش میکند؟ اینجا میگوید هر دو فراموش کردند، هر دو هم پیامبر بودند، «نَسِیَا حُوتَهُمَا»، اگر بگوییم یوشع هم پیامبر بوده، اینجا نسبت نسیان صراحتا به پیامبر داده شده! جواب این است که اشکالی ندارد، نسیان در جایی نباید باشد که اعتماد را خدشه دار کند، مربوط به احکام و رسالت نباید باشد، یا به تعبیر دیگر نباید باعث از دست رفتن اعتماد عمومی شود. بله اگر پیامبری تند تند فراموش بکند، در احکام هم فراموش بکند، دیگر مردم به او اعتماد ندارند؛ اما حالا در زندگی شخصیاش یک جایی نسیانی داشته باشد مشکلی پیش نمیآید. البته تفسیرهای دیگر هم دارد مثلا گفتند اینجا مراد از نسیان کنار گذاشتن ماهی و یا وا گذاشتن، رها کردن و ترک کردن ماهی است. برای خدا میگوییم که، خدا فرمود: ننساکم، یعنی رهایتان میکنیم، إِنَّا نَسِینَاکُمْ، سوره سجده، بعضیها هم اینطوری گفتند، آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا، یعنی «رها کردیم، رها میشوید»، ولی این تعبیر اینجا خیلی نمیچسبد، برای اینکه نسبت داده به هردو.
علامه میگویند اینجا نسیانها فرق میکند، نسیان آن فتا این است که یادش رفت به موسی بگوید که ماهی زنده شد، چراکه اگر میگفت این همه دور نمیشدند از محل اصلی، چون از این مجمعالبحرین رد شدند، خدا علامت داده بود که یک اتفاق اینجوری میافتد، این علامت بود، یادش رفت؛ موسی هم یادش رفت بپرسد بگوید ماهی کجاست؟ آخر خدای متعال وقتی میخواهد یک اتفاقی را رقم بزند، همه چیز رام آن قضیه میشود، یعنی همه اسبابش فراهم میشود؛ برای حضرت موسی داریم هنگام کودکیاش، «وَنُرِیدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمْ الْورِثِینَ» ، خدا اراده کرده، منت بگذارد که این بنی اسرائیل حاکم بشوند، و خدا زمینههایش را فراهم کرد، زمینهاش این شد که این فرعون درست نفهمید دارد چکار میکند، این همه پسر کشتی، این یکی را نکشت! اراده خداوند اینگونه است.
رام بودن تمام امور در برابر مقدرات الهی
امیرالمومنین(ع) فرمود «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ» ، امور عالم در برابر مقدرات الهی چنان رام میشود که (گاهى) تباهى در تدبیر و دوراندیشی رقم میخورد؛ یعنی انسان نقشه میکشد برای نَمُردن، لکن با همان نقشه میمیرد. حالا قرار است این اتفاق بیفتد دیگر، خدا میخواهد موسی را بالا، پایین ببرد، در این تب و تابها و بالا، پایین رفتنها، یک چیزهایی یاد بگیرد، لذا موسی یادش رفت بگوید ماهی کجاست؟ با اینکه اول خدا به او گفته که عرض شود چنین اتفاقی خواهد افتاد، ماهی هم برداشته بوده همراه خودشان، لذا «نَسِیَا حُوتَهُمَا»، یعنی ، نَسِیَا حال حُوتَهُمَا، حالا او یادش رفت، این اتفاق عجیبی است باید بگوید، معمولا عرف اینجوری است دیگر، ماهی زنده بشود میگویند، لکن او نگفت، ساده از کنارش گذشت، و موسی هم نپرسید که قضیه چیست و ماهی کجاست؟
پس هر دو باید بگوییم فراموش کردند، یعنی اینکه رها کردند یا غافل شدند از این غذایی که همراهشان بود؛ در صحیح بخاری از ابن عباس نقل شده که جریان را پیامبر اکرم(ص) اینجوری فرمودند: بنی اسرائیل از حضرت موسی(ع) پرسیدند که عالمترین مرد کیست؟ موسی(ع) گفت من هستم؛ خداوند موسی را مورد عتاب قرار داد که چرا نگفتی خدا بهتر میداند؟ خضر از تو عالمتر است، و داستان را به همین صورت آنجا هم نقل کرده است.
در رابطه با فاء باید توجه شود به این بیان حضرت موسی(ع) که گفت «ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ»، میگوید ما اصلا دنبال همین علامت بودیم، یعنی چرا نگفتی؟ این را باید از نظر فقط همین فاء را ببینیم که چه جوری است، باز حالا رفقا تأملی بکنند.
(فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا)
توجه به دیگران در خستگیها
«فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ»، وقتی دوتایی از مجمعالبحرین عبور کردند، «قَالَ لِفَتَاهُ»، موسی به این جوانی که همراهش بود گفت غذای ما را بیاور، «آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا»، در این سفر ما به رنج برخورد کردیم، یعنی خسته شدیم؛ این هم یک نکتهای است که آدم نگوید خسته شدم، غذا را بیاور، گفت لقینا، نگفت لقیتم، از نظر تربیتی میخواهم بگویم که در برخوردها توجه بکنیم به خستگیهای رفیقمان، یک مشارکت درست کنیم؛ ولی ما معمولا میگوییم خسته شدم، حالا طرف مقابلمان هم خسته شده، از خستگی او سخن به میان نمیآوریم! به نظرم این از لطافت حضرت موسی(ع) است؛ اینطور مواقع در برخوردها آدم وقتی که اینگونه صحبت میکند یک نوع همدلی و همراهی بهتری صورت میگیرد، مثلا آدم به خانمش اینجوری بگوید، یا با شاگرداش، بگوید آقا خسته شدیم، خلاصه گفت ما خسته شدیم، ولی تو برو بیاورد؛ حالا دیگر شأن او این بوده، آمده برای این کار [کمک و همراهی].
نکتهای دیگر هم دارد و آن این است که اینجا در این مسیر علم آموزی، چه رنجی را موسی تحمل میکند! اینجاست که میگوید «قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ»، اِ اِ موسی دیدی، آن موقع که ما پناه بردیم به سخره، آخر میدانید اینها کنار دریا همینجور میرفتند تا به مجمعالبحرین برسند، کنار دریا جای استراحت نیست، باید یکم برود بالاتر، پناه بردن به سخره، آن وقت آنجا این ماهی «وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» راهش را گرفت و رفت!، این جوان گفت همان موقع در آن قضیه این اتفاق افتاد، «فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ»، فراموش کردم به تو بگویم قضیه ماهی را، «وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ»، نسیانش را هم به شیطان نسبت میدهد، حالا شیطان چکارکرد؟ یعنی مطلقا فراموش کنم؟ نه، فراموش کردم أَنْ أَذْکُرَهُ، یعنی این مطلب را به تو یادآور بشوم که بگویم این اتفاق افتاد، «وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا»، حالا رفقا مشارکت بکنند، نکتهای که باز به ذهن من رسید، اینجوری به ذهنم رسید، کمبودها را وقتی حس میکنیم که شرایط نیازش پیش بیاید، خیلی کمبودها آدمها دارند، و آن کمبود هم همراهشان هست، چون شرایطش پیش نیامده کمبود را حس نمیکنند، یعنی حالا که خسته شده، حالا یاد غذا افتاده، حالا تازه فهمیده ای بابا آن ماهی رفت، آخر بالاخره غذا در مسافرت اهمیت دارد دیگر، همراهت هم برداشتی، هر دو فراموش کردند، ولی وقتی گرسنه شدند این کمبود برملا شد، «أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَهِ»، پناه بردیم به سخره برای استراحت، نَسِیتُ الْحُوتَ، که خودش هم میگوید دیگر، یعنی فراموش کردم که به تو بگویم این ماهی این کار شگفت را انجام داد، حالا چرا به شیطان نسبت میدهد، میگوید خواست شیطان، این است که بالاخره این اتفاق دیرتر بیفتد، یعنی شیطان مانع خیر است، و شیطان دوست دارد موسی به رنج بیفتد، دوست دارد موسی رشد علمی نکند، بالاخره، و شیطان حالا کاری که میتواند بکند در همین حد است که اغوا بکند آدم را، ذهن انسان را منصرف بکند، این مقدارها دارد، حالا نمونههای دیگر هم داریم نسبت به شیطان، مثلا حضرت ایوب، «وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ»، یعنی گرفتاریش را، نصب و رنج و عذابش را به شیطان نسبت میدهد، اینجا هم باز دوباره اشکال ندارد، یعنی نسیان، باز خدشه، یعنی بین خودشان در زندگیش یک نسیانی پیش آمده اشکال ندارد.
شیطان عامل همیشگی نسیان است؟
آیا مطلق نسیان را میشود به شیطان نسبت داد، همیشه؟ نه فقط این موقع؟ نه، چون شیطان برای چه سرمایه گذاری کند سر چیزهای بیخود، دشمنت است، جاهایی باید نسبت بدهیم که شیطان، با آن عقلش با شیطنتش بسازد، گاهی یک چیزهایی فراموش کردیم. گاهی به نفعمان است فراموشی، یعنی اگر خطاها همیشه در ذهن آدم باشد، کینهها باقی میماند، باید فعل شیطان را در راستای هدفش دید؛ هدفش چیست؟ عداوت است، این جاها میشود به شیطان نسبت داد، به نظرم مطلق نمیتوان نسیان را به شیطان نسبت داد.
رعایت حال همراهان در سفر
موسی(ع) فرمود «ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ»، همین اتفاق، یعنی همین که ماهی زنده بشود و برود در دریا، این همان چیزی است که دنبالش بودیم، علامت همین بود. حضرت موسی، همراهش را دعوا هم نکرد که چرا نگفتی، آخر ماها اینجوری هستیم، میگویند اگر کسی را میخواهی بشناسی با او به مسافرت برو؛ چون در مسافرت آدمها خسته میشوند، عدم حلمشان آنجا آشکار میشود، برخوردهای تندشان، و بیانصافیشان در مسافرت آشکار میشود. حالا موسی الآن در شرایطی است که میگوید «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا»، شکمشان را صابون میزنند که یک غذایی بخوریم، بعد میگوید این غذا هم نیست! کلافهتر میشود آدم، یعنی دو قبضه میشود. ضمنا این آقا مـأمور بوده دیگر، بالاخره حضرت موسی(ع) ماهی را به این سپرده است. ضمنا از قرائن معلوم میشود که این شخص مؤدب هم هست، چون خدا آنجا میگوید «نسیا» ولی این خودش میگوید «نسیتُ»، به موسی نمیگوید نسیا، (با همدیگر فراموش کردیم)، این انگار تقصیر را به عهده میگیرد. بله، او ادب را رعایت کرده و مسئولیت را میپذیرد؛ ولی میخواهم بگویم، اگر ما باشیم خداییش چند تا غر باید بزنیم تا دلمان خنک بشود، و الا که دیگر میترکد آدم، یک چندتا نق باید به خانممان بزنیم یا به بچهها، نگفتم بیار، هی دوست داریم بگوییم! موسی گفت، اِ این آثارش همان چیزی بود که ما دنبالش بودیم «فَارْتَدَّا، فَارْتَدَّا»، یعنی بلافاصله برگشتند.
اطاعت فرمان خدا تکلّف آور نیست!
یعنی واقعاً عزم حضرت موسی(ع) جزم بوده برای پیدا کردن حضرت خضر(ع)، «فَارْتَدَّا»، برگشتند. «فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا»، یعنی از همان راهی که آمدند از همان راه برگشتند. آثار، جمع اثر به معنای رد پاست، «و قَصَصًا» یعنی با حالت پی جویی، یعنی مثلا هی این طرف آن طرف نگاه کند، آدم گمشدهای دارد دیگر، خیلی جالب است، با حالت پی جویی، میدانید چرا؟ چون مجمعالبحرین را اینها رها کردند، شاید خضر هم رها کرده باشد، چون سر قرار آنجا بوده، آنجا یادشان رفته است، لذا همانطور که موسی(ع) برمیگردد، حالت پی جویی نیز دارد، چون نمیداند که خضر ایستاده آنجا، یا راه افتاده؛ این اشتیاق موسی را نشان میدهد، یعنی همان حرفی که اول زدم، موسی(ع) از سر سیری، تکلف ندارد، این برایش تکلیف نبوده اصلا، بلکه این کار برایش یک اطاعت بوده است. تکلیف آن دستوری است که کلفتآور است و رنج بهمراه دارد. دستوراتی که شوق آور است اطاعت دارد. واقعا حضرت موسی(ع) دوست دارد تا به این دستور عمل نماید.
در ماجرای حضرت موسی(ع) اگر ما باشیم چه میکنیم؟ خدا زده تو برجکمان، سوزن زده بادمان راخالی کرده، گفته نه آقا تو اعلم نیستی. شاید آدم خوشش نیاید که چنین کسی را پیدا بکند و بعد برود دنبالش، آن هم موسی(ع) با این سابقه، سوابق موسی(ع) را ببینید، غرق شدن بنی اسرائیل را ببینید، خودش برای خودش پیروانی دارد، ممکن است سوال پیش بیاید مگر در چه دورهای بوده، آیا اواخر عمر موسی بوده؟ در آن روایت دارد که اتفاقات زیادی برای موسی افتاده، همه اینها طی شده، یعنی بعد از غرق شدن بنی اسرائیل، و بعد از الواح، که در روایت دارد که به موسی الواح دادند، من کل شیء موعظه و تفصیلا، تورات به او دادند، الواح دادند، آن معجزات نه گانه، غرق بنی اسرائیل، بالاخره در دوران شکوه موسی بوده، یعنی خدا مدام به او لطف و عنایت کرده است.
نشانههای هدایت در زندگی بشر
بعد محل قرار را گفته که برو به مجمعالبحرین آن عبد را ببین. (مجمعالبحرینی که یک معجزهای درش اتفاق بیفتد یا مطلق مجمعالبحرین؟) در روایت داریم که به موسی گفتند چنین اتفاقی میافتد، لذا موسی سریع یادش آمد گفت «ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ»، این همان چیزی بوده که ما دنبالش بودیم، همانجا باید برگردیم، برگشت به همان سخره، سخره هم همان مجمعالبحرین بوده، منتهی کنار دریا کسی نمیخوابد، رفته بالاتر، یعنی از روی سخره این ماهی رفته در دریا؛ میشود استفاده کرد که علائم هدایت در زندگی انسان زیاد است، باید توجه باشد که علامتها را ببیند، چون آنجا یک علامتی بود، بالاخره این معجزه به امر خدا بوده، ولی اینها توجه نکردند، علائم هدایتی به آنها داده شده، و یک عدم توجه و غفلت در علائم هدایتی باعث میشود که انسان از مسیر منحرف شود.
آدم نباید از این کدهایی که میدهند غافل شود، این کدها را آدم باید جدی بگیرد، علامتها را جدی بگیرد، «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»، یافتند هردویشان بندهای را، یعنی پس جناب یوشع هم خضر را دید، حالا مراد از عبد اینجا همان خضر است، که گفتند پیامبر بود، نبی مرسلا، و خدا او را بعثه الله الی قومه، فرستاد، مبعوثش کرد، دعوت کرد آنها را، و میگویند روی چوب که مینشسته سبز میشد، روی زمین مینشسته سبز میشده، خضر، سبزی یعنی این، وجه تسمیهاش این است که معجزهاش همین بوده آیته لا یکدث علی خشبه یابس ولا ارض بیضا الا الهتضت، یعنی این زمین به جنب و جوش درمیآمد، یعنی گیاهها میزد بالا، اهتضت خضراء وانما ثمی الخضر لذلک، این عبدا نکره است باید بگوییم لتعظیم، عبدا من عبادنا، بالاخره شخصیت بلندمرتبهای بوده، عبد عظیمالشأن بوده، عبدا من عبادنا، خدای متعال وقتی میخواهد پیامبر را هم تکریم کند در قرآن، همینگونه است، برای پیامبر تعبیر به عبد میکند، تعبیر بلندی است عبد، مثلا فرمود «عَبْدًا إِذَا صَلَّى»، اسم پیامبر را نمیآورد، نمیگوید أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى اسم مبارک پیامبر را بیاورد، «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ»، باز هم به نظرم موارد دیگری باشد، من نرسیدم نگاه کنم ولی خیلی توجه داده خدا به عبد بودن پیامبر.
رحمتی که به خضر عطا شد
حال اینجا هم میگوید «عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا، آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا»، که به او رحمت دادیم. اینجا مراد از رحمت چیست؟ به نظر میرسد همان وحی و نبوت باشد، البته بعضیها خواستند بگویند منظور طول عمر است، خب خیلیها عمر طولانی پیدا میکنند؛ ولی آن وحی است که دیگر خاص اینها میشود، «وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»، ما به او علم داده بودیم از نزد خودمان؛ علم لدنی، یعنی علم تأویل حوادث و علم غیب، که حضرت موسی(ع) همین را نمیدانست. موسی(ع) نمیدانست فلسفه کشتی سوراخ کردن چیست؟ فلسفه سر بریدن بچه بیگناه چیست؟ فکر کنم در همین سوره قبلا من لدنا داشتیم، در یکی از این داستانها؛ یکی همان اول سوره داریم که «أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ»، بعد میرسیم که «لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِن لَّدُنْهُ»، آیه دوم سوره کهف بود.
بهترین آموزش؛ آموزش در میدان عمل
(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)
حضرت موسی(ع) وقتی پیدا کرد، گفت آیا پیروی کنم از تو؟ برای چه کاری؟ که به من یاد بدهی بعضی از چیزهایی که به تو یاد داده شده است؛ یعنی خیلی تکریم کرد حضرت خضر را، خیلی تو بلدی، ما هم توقع نداریم همهاش را به یاد بدهی، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»، دنبال علم رشد هم هست، نکته تربیتیای که اینجا به نظر میرسد جای تأمل دارد این است که بهترین آموزش، آموزش در میدان عمل است، به ویژه علم رشد، نگاه کنید آقا، یک وقت میخواهیم در مغزمان یک چیزهایی برود، یک چیزی، یک وقت میخواهیم رشد کنیم از نظر روحی، آدم بشویم، بچشیم، ببینیم، این آموزش در میدان عمل خوب است، همین امروز به بعضی از دوستان همین را میگفتم که اخلاق در میدان عمل خوب است، والا کلاس اخلاق آدم را اخلاقی بار نمیآورد، یاد میگیری برو در میدان عمل، در میدان عمل خدا به آدم نشان میدهد عیبهایش را اشکالاتش را، والا صد بگویند حلم، آدم متوجه نمیشود، میرود در میدان عمل میفهمد حلم ندارد، ازدواج اگر آدم نکند، واقعا یک کمبودهایی دارد از نظر اخلاقی، چون اصلا اشکالاتش برملا نمیشود، آدم زن که میگیرد باید تحملش کند دیگر. حضرت علی(ع) فرمود: «سِتّهٌ لا یُمارُونَ: الفَقیهُ، والرّئیسُ، والدَّنیُّ، والبَذیُّ، والمَرأهُ، والصَّبیُّ.» شش کساند که با آنها مجادله نشاید: فقیه، رئیس، فرومایه، بدزبان، زن و کودک.
یکیاش صبی است، خب با بچه چه بحثی بکنیم؟ هرچه میگوییم بابا تو از صبح این شبکه پویا را دیدی حالا بگذار دو دقیقه من اخبار گوش کنم، جوابهای سربالا میدهد، منطق ندارد. زن هم از آن جهت که احساسات دارد تحت پوشش قرار میگیرد. در میدان عمل باید تابع بود. خضر که قرار است یاد بدهد دیگر، به او بگوییم همینجا به ما دو سه کلمه بگو. مثل اینکه بزرگی را میبینیم، میگوییم آقا دو سه کلمه به ما بگو؛ ولی چرا گفت اتبعک، چون خداوند فرمود فتبعه، یعنی باید بروند در پستی بلندیها و در اتفاقاتی که پیش میآید یاد بگیرند، این بهترین نوع آموزش است. دوتا شاهد هم من برایتان بیاورم برای این ادعا؛
در داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دارد که «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ، بَلَغَ مَعَهُ»، میتوانست بگوید که وقتی بالغ شد، اسماعیل پا به پای پدر ساعی بوده، این مع خیلی مهم است، یعنی روش تربیتی اینجوری بوده، یعنی هرچه بچه بیشتر با مربیاش باشد، تربیتش منطقیتر است.
یک نکته دیگر هم باز در خطبه قاصعه داریم که امیرالمؤمنین(ع) وقتی دارد سبک تربیتی پیامبر اکرم(ص) را توضیح میدهد، اول دوران کودکیاش را میگوید. امیرالمؤمنین(ع) میگوید من که بچه بودم بغلم میکرد، من را به سینه میچسباند بوی خوشش را به مشامم میرساند، لقمه میجوید در دهانم میگذاشت «یلقمنیه»، من را در بستر خودش میبرد، بعد سن بالاتر را میگوید «وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ»، تشبیه میکنند حضرت، میگویند چه طور بچه شتر دنبال مادرش راه میافتد و پایش را رد پای او میگذارد، من اینگونه بودم، بعد میگوید «یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً»، هر روز پیامبر یک مورد از اخلاقش را علم میکرد، وَ «یَأْمُرُنِی بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ» امر میکرد که حالا این کار را بکن، یعنی پیامبر سر کلاس نمیگفت چون ادامه اینجوری است، میگوید من دنبالش میرفتم، یعنی میدیده خلق پیامبر را، دلاوری و رزمآوری او را، و انفاقش و … را؛ پس لازمه پیروی تعلم است؛ اگر پیروی نباشد آموزش ناتمام است؛ البته استاد هم باید پخته باشد.
علمی که موجب رشد است ارزشمند است
اگر پیروی را به معنای عمل بگیریم، که یعنی به حرف کنم، این هم باز روایتِ مؤید خودش را دارد. روایت داریم در توضیح این مطلب که اصلا عمل یکی از گامهای علم است، و این از روایات شگفتانگیز باب علم است. یک کسی از پیامبر پرسید علم چیست؟ حضرت فرمودند «انصات»، ساکت بودن، گفت خب بعدش چه؟ فرمودند «استماع»، گفت بعدش چه؟ فرمودند «حفظ»، حفظ یکی از گامهای علم است فراموش نکند، گفت بعدش چه؟ فرمودند «العمل به»، عمل گام علم است، چون سوال است که علم چیست، بعد گفت بعدش چه؟ فرمودند «نشره»، آخرین گام علم نشر است، واقعا روی علم اثر دارد، عمل روی علم اثر دارد، نه اینکه بگوییم رو رشد روحی، اصلا علم را افزایش میدهد عمل، این را هم اگر پیروی را آن بگیریم، بنابراین علمی که موجب رشد است ارزشمند است، نه علمی که موجب غی است، رشد و غی دربرابر هم است. اولیاء خدا طالب رشد هستند، بعد جالب است مستکبرین رشد را نمیخواهند! در سوره اعراف آیهای هست که این مطلب ما را میرساند و «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» را تفسیر میکند، میگوید «وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً» ، بحث متکبرین است، «سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَهٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً»، پس ببینید مستکبرین طالب رشد نیستند، طالب غی هستند، اولیاء خدا طالب رشد هستند، آنها رشد هم ببینند انتخاب نمیکنند، حالا چرا میگویم این تفسیر «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» است؟ چون آنجا میگوید «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»، اگر تبین نباشد انتخاب صورت نمیگیرد، چرا لاَ إِکْرَاهَ؟ چون باید انتخاب بکند، یعنی لاَ إِکْرَاهَ مربوط به حوزه قلب است، مربوط به درون آدم است، بعد خدا شفافسازی میکند و میگوید لاَ یَتَّخِذُوهُ، بعضیها رشد و غی را انتخاب نمیکنند، بعضیها هم انتخاب میکنند. اولیاء خدا طالب رشد هستند، میگوید به من علم رشد بده؛ (قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا)
موسی تعیین تکلیف نکرده برای استادش که چه به من یاد بده؛ میگوید هرچه میخواهی یاد بده، من دنبال رشد هستم؛ یعنی هدفش را به استادش گفته که من به جهت رشد میخواهم چیزی به من یاد بدهید، آیا این خلاف ادب است؟ من دنبال رشد هستم، آدم میرود به استاد میگوید آقا من رشد میخواهم.
معیت با اولیاء الهی صبر میخواهد
«قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا»، گفت، تو هرگز نمیتوانی با من معیت داشته باشی، نمیتوانی صبر داشته باشی در کنار من؛ بعد خودش هم تحقیرش نکرد، وجهش را هم به موسی(ع) گفت. موسی(ع) این زندگی پر تب و تاب از کودکی در بلا و گرفتاری بوده،به موسی میگوید: «وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا»، یک کارهایی میکنم که تو احاطه نداری، خبر نداری، از جهت خبر احاطه نداری و وجهش و حکمتش را نمیدانی بنابراین نمیتوانی صبر کنی؛ یعنی این تنقیص تو نیست، عیب تو نیست، طبیعی است. در این قضایا اگر موسی هیچ چیز نمیگفت اشکال داشت، بالاخره باید امر به معروف کند، باید نهی از منکر کند دیگر، خب باید واکنش نشان دهد به کارهای غیر طبیعی او. خود خضر پذیرفت که صبر کردن در برابر این اقدامات غیر ممکن است «وَکَیْفَ تَصْبِر»ُ، خضر میداند که این صبر احاطه میخواهد، موسی این احاطه را ندارد پس صبر ندارد. حالا میشود از اینجا استفاده کرد که معیت با اولیاء خدا صبر میخواهد؛ یعنی اگر کسی میخواهد با آنها باشد، باید تمرین کرده باشد صبر را.
روایتی در نهج البلاغه است «إنَّ أمرَنا صَعبٌ مُستَصعَب» ، امر ما اهلبیت دشوار است، دشوار شمرده شده است؛ «لَا یُؤْمِنُ بـِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ» ، یا باید فرشته باشد، یعنی فرشتهها میدانند وجه کار را، اشراف دارند، یا خودش پیامبر باشد، هم سطح باشند، اگر همسطح باشد میداند، یا خلاصه کلاسش پایینتر باشد مومن باشد، با اینکه نمیداند ولی تعبد دارد؛ مثل خود حضرت ابراهیم و اسماعیل، «فلم اسلما» هردو وجه کار را نمیدانستند و هیچ اعتراضی به خدا نکردند، اصلا اسماعیل نگفت برای چه بابا، ما چکار کردیم؟ هیچ کدام وجه کار را نمیدانستند ولی تسلیم شدند. مومنی که خدا قلبش را با بلا و سختیها آزموده باشد اینگونه است.
رعایت ادب و احترام متقابل در کارها
علامه طباطبایی میگویند عملکرد حضرت موسی(ع) در برابر خضر(ع)، و بالاعکس خضر در برابر موسی، توام با ادب است. موسی ادب و رفتار شایسته تعلم را در برابر خضر از خود بروز داد، درحالی که خودش کلیم الله بود یعنی آن جایگاه موسی را در نظر بگیرید، چون آدم گاهی وقتها با تکبر میخواهد چیزی یاد بگیرد، خب بگو ببینم حالا چه میخواهی بگویی تو! نه کاملا ادب را رعایت کرد، پیامبر اُلواالأعظم بود، صاحب تورات بود؛ با وجود این سخن موسی از ابتدا تا انتها همراه با تواضع بود، یکبار هم آمرانه نگفت علمنی، بلکه گفت «أَتَّبِعُکَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ»، خود را تابع و خضر را متبوع، خود را شاگرد و خضر را معلم فرض کرد، بعد گفت بخشی از علومی را که میدانی به من تعلیم بده؛ یعنی شما خیلی چیزها میدانید، این احترام است، علم خضر را رشد تعبیر کرد، علم خضر را به غیب پیوند زد، گفت «مما علمت»، در ادامه گفت «وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا» ، اشارات حضرت خضر را امر شمرد و مخالفت خودش را معصیت؛ گفت «وَلَا أَعْصِی»، معصیت نمیکنم. در ادامه سوره داریم که حضرت موسی(ع) گفت: «سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا»، وعده صریح نداد، مقید به انشاءالله کرد، خضر هم رد نکرد، فقط گفت «لَن تَسْتَطِیعَ»، نگفت نه برو، ناز بیاورد، گفت «لَن تَسْتَطِیعَ»، امر به اتباع نکرد. بعدا میرسیم، گفت پس دنبالم بیا، خیلی دوتایی هوای هم را داشتهاند، مودبانه با هم رفتار میکردند، نهی از سوال نکرد مطلقا، بلکه گفت اگر میآیی سوال نکن «إِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی»، حضرت موسی(ع) در پاسخ گفت: «سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا»، وعده صبر را مقید به انشاءالله کرد، اصلا این سوره، سوره انشاءالله است «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا»، یعنی اصلا سوره توحید است، توجه دادن به خدا، در آن داستان دو باغ هم داشتیم، «وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» که در روایت داریم هر نعمتی به چشمت آمد، بگو ماشاءالله(وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ).
یک نکته دیگر هم اینکه با لطف خدا آدم میتواند صابر باشد، یعنی همیشه آدم باید یادش باشد که خدا باید کمک کند تا صبر کند.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
اللهم صل علی محمد وآل محمد